کلمه جو
صفحه اصلی

امحا


مترادف امحا : اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی

فارسی به انگلیسی

obliteration


مترادف و متضاد

اضمحلال، انهدام، زدایش، محو، نابودی


فرهنگ فارسی

( مصدر ) محو کردن ناپدید کردن از میان بردن چیزی .

فرهنگ عمید

محو کردن، ناپدید کردن، پاک کردن و از میان بردن چیزی.

پیشنهاد کاربران

محو کردن . ناپدید کردن . از میان بردن چیزی، رجوع کنید به امحاء

نیست و نابود شدن

نابود کردن

نابود کردن، از بین بردن

محو کردن.

نابود کردن چیزی

از رده خارج کردن


ازبین بردن، نیست ونابود کردن

- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.

عطار

هم معنی:ازبین بردن، نیست ونابود کردن
هم خانواده:محو


کلمات دیگر: