دلخوشی
فارسی به انگلیسی
cheer, (object of)delight, satisfaction
consolation, delight, comfort
فرهنگ فارسی
۱ - خوشحالی شادمانی سرور . ۲ - رضایت . ۳ - ( اسم ) مژدگانی خلعت تشریف .
فرهنگ معین
( ~. خُ ) (حامص . ) ۱ - خوشحالی ، شادمانی . ۲ - خشنودی .
لغت نامه دهخدا
دلخوشی.[ دِ خوَ / خ ُ ] ( حامص مرکب ) سرور. شادمانی. شعف. شادی. مسرت. انبساط. فرح. ( ناظم الاطباء ) :
نه ایم آمده ازپی دلخوشی
مگر کزپی رنج وسختی کشی.
و اصل آن دلخوشیست در تعبیر.
که من نیز بینم همان دلخوشی.
از سر ناز و دلخوشی خفتند.
تنگدلی چیست درین دلخوشی.
دلخوشی این جهان درد است و غم.
نه چندان دلخوشی و مهر دادش
که در صد بیت بتوان کرد یادش.
- امثال :
درویشی دلخوشی . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| ( اِ مرکب ) مژدگانی. خلعت. تشریف. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه مایه شادمانی دل شود :
بر سپهداریش به ملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه.
نه ایم آمده ازپی دلخوشی
مگر کزپی رنج وسختی کشی.
نظامی.
ای بسا خواب کو بود دلگیرو اصل آن دلخوشیست در تعبیر.
نظامی.
ز دنیا چه دید او بدان دلکشی که من نیز بینم همان دلخوشی.
نظامی.
چون بدین خرمی سخن گفتنداز سر ناز و دلخوشی خفتند.
نظامی.
زرد چرائی نه جفا می کشی تنگدلی چیست درین دلخوشی.
نظامی.
به آن خوشدلی دلخوشی می نمود.نظامی.
تو خوشی جوئی در این دار الم دلخوشی این جهان درد است و غم.
عطار.
|| خشنودی. ( آنندراج ). رضایت. تسلی : این سخن از برای دلخوشی لشکر می گفت ، اما او را دل و جگر می سوخت. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ).نه چندان دلخوشی و مهر دادش
که در صد بیت بتوان کرد یادش.
نظامی.
بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به دلخوشی برود. ( گلستان سعدی ). سالار دزدان را بر او رحمت آمد جامه باز فرمود دادن و قباپوستینی بر او مزید ودرمی چند تا به دلخوشی برفت. ( گلستان ).- امثال :
درویشی دلخوشی . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| ( اِ مرکب ) مژدگانی. خلعت. تشریف. ( فرهنگ فارسی معین ). آنچه مایه شادمانی دل شود :
بر سپهداریش به ملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه.
نظامی.
فرهنگ عمید
خوشحالی، خشنودی.
پیشنهاد کاربران
خوش حالی، خوشنودی
خوشنوی، خوشی کردن، خوش حالی
خوشحالی /شادی
خوشحالی
دلخوشی یعنی تجربه ای که با وجود و فطرت ما سازگار است و هیچ زاویه ای با باطن ما ندارد
معنی دلخوشی را فرستادم اسم ناقص بود ببخشید
دلخوشیه من
کلمات دیگر: