کلمه جو
صفحه اصلی

عنود


مترادف عنود : ستیزه کار، عنادورز، عنید، کینه توز، کینه جو، گردنکش، متمرد، نافرمان

مترادف و متضاد

۱. ستیزهکار، عنادورز، عنید، کینهتوز، کینهجو
۲. گردنکش، متمرد، نافرمان


فرهنگ فارسی

ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده ازراه
( صفت ) ۱ - آنکه ستیزه کند ستیزه کار ۲ - برگردنده از راه .
برگردنده از راه برگشته از قصد و هدف و آن فعول بمعنای فاعل است ستیهنده

فرهنگ معین

(عُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ستیزه کار. ۲ - سرکش .

لغت نامه دهخدا

عنود. [ ع ُ ] ( ع مص ) برگردیدن از راه و میل کردن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). عدول کردن و برگشتن از راه. ( از اقرب الموارد ). || روان گردیدن خون چندانکه خشک نگردد. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). جاری شدن خون از رگ و التیام نیافتن رگ. ( از اقرب الموارد ). || تنها چریدن ناقه.( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). در گوشه ای تنها چریدن ماده شتر. ( از ناظم الاطباء ). || دیده و دانسته بازگردیدن از حق ، و برخلاف حق کاری کردن ، و رد کردن حق را و به باطل ستهیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن. ( از اقرب الموارد ) : والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 354 ).

عنود. [ ع َ ] ( ع ص ) برگردنده از راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برگشته از قصد و هدف ، و آن فعول بمعنای فاعل است. ( از اقرب الموارد ). ستیهنده. ( دهار ). ستیزنده و گمراه. ( غیاث اللغات ) : روزگار عنود و دهر کنود به مساوفت و محاسدت به رگ گردن بایستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ).
چون تو چشم دل نداری ای عنود
که نمی دانی تو هیزم را ز عود.
مولوی.
گفت امّید من از تو این نبود
که دهی دختر به بیگانه عنود.
مولوی.
فرصت آن پشّه راندن هم نبود
از نهیب حمله گرگ عنود.
مولوی.
|| ابر بسیارباران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ابربسیارباران که بازنمی ایستد. ( از اقرب الموارد ). || تیر که فایز برآید بر جهت سایر تیرها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تیری که در جهتی غیر از جهت سایر تیرها، فایز خارج شود. ( از اقرب الموارد ). || شتر ماده بگوشه چرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). ماده شتر بگوشه ای چرنده و تنهاچرنده. ( ناظم الاطباء ). ج ، عُنُد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

عنود. [ ع َ ] (ع ص ) برگردنده از راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). برگشته از قصد و هدف ، و آن فعول بمعنای فاعل است . (از اقرب الموارد). ستیهنده . (دهار). ستیزنده و گمراه . (غیاث اللغات ) : روزگار عنود و دهر کنود به مساوفت و محاسدت به رگ گردن بایستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449).
چون تو چشم دل نداری ای عنود
که نمی دانی تو هیزم را ز عود.

مولوی .


گفت امّید من از تو این نبود
که دهی دختر به بیگانه ٔ عنود.

مولوی .


فرصت آن پشّه راندن هم نبود
از نهیب حمله ٔ گرگ عنود.

مولوی .


|| ابر بسیارباران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ابربسیارباران که بازنمی ایستد. (از اقرب الموارد). || تیر که فایز برآید بر جهت سایر تیرها. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تیری که در جهتی غیر از جهت سایر تیرها، فایز خارج شود. (از اقرب الموارد). || شتر ماده ٔ بگوشه چرنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ماده شتر بگوشه ای چرنده و تنهاچرنده . (ناظم الاطباء). ج ، عُنُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).

عنود. [ ع ُ ] (ع مص ) برگردیدن از راه و میل کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). عدول کردن و برگشتن از راه . (از اقرب الموارد). || روان گردیدن خون چندانکه خشک نگردد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جاری شدن خون از رگ و التیام نیافتن رگ . (از اقرب الموارد). || تنها چریدن ناقه .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). در گوشه ای تنها چریدن ماده شتر. (از ناظم الاطباء). || دیده و دانسته بازگردیدن از حق ، و برخلاف حق کاری کردن ، و رد کردن حق را و به باطل ستهیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن . (از اقرب الموارد) : والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354).


فرهنگ عمید

۱. ستیزه کار، ستیزنده.
۲. برگردنده از راه.

پیشنهاد کاربران

بیاییم با کلمات بازی کنیم و این کلمه را با دو کلمه مشابه یاد بگیریم:
یهودیان کَنودند لَدودند عَنودند یا کُنودند لُدودند عُنودند. ( هم فتحه درست است هم ضمه )
لدود یعنی دشمن سرسخت.
عنود یعنی دیده و دانسته بازگردیدن از حق، مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن، ستیزه کار.
کنود یعنی ناسپاس. حق نشناس. کافرنعمت
یا برای یادسپاری بهترمی توان از تکنیک هایی چون کشف کلمات اشنا درون کلمه و سپس ارتباط سازی با معنی استفاده نمود 1. مثال کنود
کشف: فرض کنید ( کن ) کنود مخفف کنه است جانوری انگلی که به وسیلۀ خرطوم خود خون حیوانات را می مکد ومجازا به کسی که در امری سماجت بسیار کند گفته می شود و ( ود ) کنود برگرفته از کلمه ی یهود است.
ارتباط سازی: کنه های یهودی یعنی اسرایئلی ها در بدی سماجت دارند و ناسپاسترین مردمان کره زمینند چون خون بشریت را می مکند.
2. مثال عنود
کشف: فرض کنید ( ع ) عنود مخفف عنتر، دسته ای از میمونهایند که به ادم های بد ترکیب در مقام توهین گفته می شود و از ترکیب عنترباز و عنتربازی درگفتگوها استفاده می شود واما ( ود ) عنود برگرفته از کلمه ی یهود باشد.
ارتباط سازی: عنترهای یهود یعنی اسرایئلی ها مانند میمون ها اذیت کننده و ستیزه کار بشریتند.
3. مثال لدود
کشف: فرض کنید ( لد ) لدود مخفف لندهور صفتی برای بیان بی خاصیت بودن شخص درشت اندامِ قوی هیکل و ( ود ) لدود برگرفته از کلمه ی یهود است.
ارتباط سازی: لندهورهای یهودی یعنی اسرایئلی ها همان هیولاهای بی خاصیت دشمن سرسخت بشریتند.


کلمات دیگر: