کلمه جو
صفحه اصلی

شنکل

لغت نامه دهخدا

شنکل. [ ش َ ک ُ ] ( اِ ) شنگل. دزدان راه زن باشند. ( اوبهی ). دزد راهزن و عیار. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب رفته بود. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به شنگل شود.

شنکل. [ ش َ ک َ ] ( اِ ) شنگل. نوعی از غله. ( از ناظم الاطباء ). || دزد و راهزن. ( ناظم الاطباء ). شنغیر و شنفیر و شنفارة به معنی بدخوی و فاحش ، تعریب شَنْکُل و به معنی دزد شریر است. ( الالفاظ الفارسیة المعربة ص 103 ). و رجوع به شنگل شود.

شنکل . [ ش َ ک َ ] (اِ) شنگل . نوعی از غله . (از ناظم الاطباء). || دزد و راهزن . (ناظم الاطباء). شنغیر و شنفیر و شنفارة به معنی بدخوی و فاحش ، تعریب شَنْکُل و به معنی دزد شریر است . (الالفاظ الفارسیة المعربة ص 103). و رجوع به شنگل شود.


شنکل . [ ش َ ک ُ ] (اِ) شنگل . دزدان راه زن باشند. (اوبهی ). دزد راهزن و عیار. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام پادشاه هند که به مدد افراسیاب رفته بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگل شود.



کلمات دیگر: