جدا شدن
دست گسستن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دست گسستن. [ دَ گ ُ س َ ت َ ] ( مص مرکب ) جدا شدن. || جدا کردن. بازکردن. دور داشتن :
چو دستت ز هر حیلتی درگسست
حلال است بردن به شمشیر دست.
گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دستت از دامن گسستن.
گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل.
چو دستت ز هر حیلتی درگسست
حلال است بردن به شمشیر دست.
سعدی.
- دست از دامن کسی گسستن ؛ دور داشتن و رها کردن دست از دامن کسی. ترک گفتن. جدائی کردن. رها کردن دامن او. او را به خود گذاردن : گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دستت از دامن گسستن.
سعدی.
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من گرفته آستین من که دست از دامنش بگسل.
سعدی.
و رجوع به دست گسلیدن شود.کلمات دیگر: