کلمه جو
صفحه اصلی

سعنه

لغت نامه دهخدا

سعنه. [ س َ ن َ ] ( ع ص ) میمون و مبارک یا نامبارک. || شی اندک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). || حقیر. ( منتهی الارب ).

سعنه.[ س ُ ن َ ] ( ع اِ ) سایه پوش بام یا سایه پوش. || چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند. || آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

سعنه . [ س َ ن َ ] (ع ص ) میمون و مبارک یا نامبارک . || شی ٔ اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || حقیر. (منتهی الارب ).


سعنه .[ س ُ ن َ ] (ع اِ) سایه پوش بام یا سایه پوش . || چوب دهن دلو و هرگاه دوتا باشند آن هردو را عرقوتان گویند. || آنچه از لب پائین شتر فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).



کلمات دیگر: