دراز گردن گردیدن . یا بلند گردیدن . یا دمیدن صبح و روشنایی آفتاب . یا درخشیدن برق و نمایش آن .
سطع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سطع. [ س َ طَ ] ( ع اِ ) دست برهم زدگی و آواز ضرب و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) درازگردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سطع. [ س َ ] ( ع مص )درازگردن گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بلند گردیدن. || دمیدن صبح و روشنایی آفتاب. || درخشیدن برق و نمایش آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دست برهم زدن تا آواز برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سطع. [ س َ ] ( ع مص )درازگردن گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بلند گردیدن. || دمیدن صبح و روشنایی آفتاب. || درخشیدن برق و نمایش آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || دست برهم زدن تا آواز برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سطع. [ س َ ] (ع مص )درازگردن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بلند گردیدن . || دمیدن صبح و روشنایی آفتاب . || درخشیدن برق و نمایش آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دست برهم زدن تا آواز برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سطع. [ س َ طَ ] (ع اِ) دست برهم زدگی و آواز ضرب و مانند آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کلمات دیگر: