مترادف مویه گر : نوحه گر، نالنده، زاری کننده
مویه گر
مترادف مویه گر : نوحه گر، نالنده، زاری کننده
فرهنگ فارسی
( صفت ) زاری کننده نوحه کننده : [ پای نا خوانده رسید و نفر مویه گران و ارشیداه کنان راه نفر بگشایید . ] ( خاقانی .سج.۱۶۱ )
لغت نامه دهخدا
مویه گر. [ مو ی َ / ی ِ گ َ ] ( ص مرکب ) نوحه و زاری کننده. ( ناظم الاطباء ). نوحه کننده را گویند. ( برهان ). نوحه گر. گریان. مویان.مویه کنان. نائح. نائحه. نالان. نوحه سرا. ( یادداشت مؤلف ). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. ( از آنندراج ) :
همه پیش رستم نهادند سر
پریشان و گریان و هم مویه گر.
نبیند پس از این مگر مویه گر.
دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر.
همه شب بدند از برش مویه گر.
چون مویه گران همی گرستم.
گر بود دو سال از غم دل مویه گر من.
بر جهان و جهانیان مویان.
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه گر بر تو پیراهنت.
شود مویه گر بر تو پیراهنت.
هر آن مام کو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم.
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی.
وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید.
وارشیداه کنان راه نفر بگشایید.
که بجز مویه گر خاص نشایید همه.
مویه گر بر چه راه می گوید.
همه پیش رستم نهادند سر
پریشان و گریان و هم مویه گر.
فردوسی.
بر آن سان کز ایرانیان سربه سرنبیند پس از این مگر مویه گر.
فردوسی.
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر اودل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر.
فرخی.
سپه هرکجا کشته شان بد دگرهمه شب بدند از برش مویه گر.
اسدی.
ای شاد شده بدان که یک چندچون مویه گران همی گرستم.
ناصرخسرو.
شاید که بوم تا بزیم مویه گر اوگر بود دو سال از غم دل مویه گر من.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
مویه گر گشته زهره مطرب بر جهان و جهانیان مویان.
انوری.
- مویه گر شدن ؛ نوحه گر شدن. گریان شدن.گریه و نوحه کردن : سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه گر بر تو پیراهنت.
فردوسی.
گنه کار کردی به یزدان تنت شود مویه گر بر تو پیراهنت.
فردوسی.
|| پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. ( آنندراج ). آنکه نوحه گری پیشه دارد: هر آن مام کو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.
فردوسی.
چند صف مویه گران نیز رسیدند مراهر زمان مویه به آیین دگر درگیرم.
خاقانی.
مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 443 ).
اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید.
خاقانی.
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران وارشیداه کنان راه نفر بگشایید.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 161 ).
هم بمویید هم از مویه گران درخواهیدکه بجز مویه گر خاص نشایید همه.
خاقانی.
بازپرسید تا مناقب اومویه گر بر چه راه می گوید.
خاقانی.
مویه گر. [ مو ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) نوحه و زاری کننده . (ناظم الاطباء). نوحه کننده را گویند. (برهان ). نوحه گر. گریان . مویان .مویه کنان . نائح . نائحه . نالان . نوحه سرا. (یادداشت مؤلف ). هرکس که نوحه و زاری کند و مرثیه بخواند یا نخواند آن را مویه گر گویند. (از آنندراج ) :
همه پیش رستم نهادند سر
پریشان و گریان و هم مویه گر.
بر آن سان کز ایرانیان سربه سر
نبیند پس از این مگر مویه گر.
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر.
سپه هرکجا کشته شان بد دگر
همه شب بدند از برش مویه گر.
ای شاد شده بدان که یک چند
چون مویه گران همی گرستم .
شاید که بوم تا بزیم مویه گر او
گر بود دو سال از غم دل مویه گر من .
مویه گر گشته زهره ٔ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان .
- مویه گر شدن ؛ نوحه گر شدن . گریان شدن .گریه و نوحه کردن :
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه گر بر تو پیراهنت .
گنه کار کردی به یزدان تنت
شود مویه گر بر تو پیراهنت .
|| پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج ). آنکه نوحه گری پیشه دارد:
هر آن مام کو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.
چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم .
مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی .
اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران
وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید.
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشایید.
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه .
بازپرسید تا مناقب او
مویه گر بر چه راه می گوید.
به جائی ساز مطرب برکشد ساز
به جایی مویه گر بردارد آواز.
برخیز مویه گر که نداری دم مسیح
این صوت جانگداز شنیدن چه فایده .
و رجوع به نوحه گر و مویه شود.
همه پیش رستم نهادند سر
پریشان و گریان و هم مویه گر.
فردوسی .
بر آن سان کز ایرانیان سربه سر
نبیند پس از این مگر مویه گر.
فردوسی .
لشکر دشمن او مویه گر و لشکر او
دل پر از خنده و دلها همه پر ناز و بطر.
فرخی .
سپه هرکجا کشته شان بد دگر
همه شب بدند از برش مویه گر.
اسدی .
ای شاد شده بدان که یک چند
چون مویه گران همی گرستم .
ناصرخسرو.
شاید که بوم تا بزیم مویه گر او
گر بود دو سال از غم دل مویه گر من .
امیرمعزی (از آنندراج ).
مویه گر گشته زهره ٔ مطرب
بر جهان و جهانیان مویان .
انوری .
- مویه گر شدن ؛ نوحه گر شدن . گریان شدن .گریه و نوحه کردن :
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه گر بر تو پیراهنت .
فردوسی .
گنه کار کردی به یزدان تنت
شود مویه گر بر تو پیراهنت .
فردوسی .
|| پیرزنی که در میان زنان یک یک صفت مرده بشمارد و نوحه کند تا به متابعت آن زنان دیگر نیز نوحه کنند. (آنندراج ). آنکه نوحه گری پیشه دارد:
هر آن مام کو چون تو زاید پسر
کفن دوز خوانیمش و مویه گر.
فردوسی .
چند صف مویه گران نیز رسیدند مرا
هر زمان مویه به آیین دگر درگیرم .
خاقانی .
مویه گر بنشاندمی بر خاک و خود بنشستمی
دست و کلکش را به لفظ مادحان بستودمی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 443).
اشک اگر مایه گران کرد بر مویه گران
وام اشک از صدف جان به گهر بازدهید.
خاقانی .
پای ناخوانده رسید و نفر مویه گران
وارشیداه کنان راه نفر بگشایید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 161).
هم بمویید هم از مویه گران درخواهید
که بجز مویه گر خاص نشایید همه .
خاقانی .
بازپرسید تا مناقب او
مویه گر بر چه راه می گوید.
خاقانی .
به جائی ساز مطرب برکشد ساز
به جایی مویه گر بردارد آواز.
نظامی .
برخیز مویه گر که نداری دم مسیح
این صوت جانگداز شنیدن چه فایده .
بابافغانی (از فرهنگ جهانگیری ).
و رجوع به نوحه گر و مویه شود.
فرهنگ عمید
نوحه کننده، زاری کننده: ( مویه گر گشته زهرۀ مطرب / بر جهان و جهانیان مویان (انوری: ۷۰۳ ).
کلمات دیگر: