محشم. [ م َ ش َ ] ( ع اِ ) جائی که در آن خدم و حشم مردمان بزرگ گرد می آیند. ( ناظم الاطباء ).
محشم. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) حشمت دارنده. دارای حشمت و احترام و بزرگی. ( ناظم الاطباء ).
محشم. [ م ُ ح َش ْ ش ِ ] ( ع ص ) به خشم آورنده. ( ناظم الاطباء ). به خشم آورنده کسی را. ( آنندراج ). || آن که میکند کاری و یا چیزی میگوید که دیگری را به زحمت و ملالت می اندازد. || آنچه سبب میشود شرمگینی و خجلت را. ( ناظم الاطباء ).
محشم. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) حشمت دارنده. دارای حشمت و احترام و بزرگی. ( ناظم الاطباء ).
محشم. [ م ُ ح َش ْ ش ِ ] ( ع ص ) به خشم آورنده. ( ناظم الاطباء ). به خشم آورنده کسی را. ( آنندراج ). || آن که میکند کاری و یا چیزی میگوید که دیگری را به زحمت و ملالت می اندازد. || آنچه سبب میشود شرمگینی و خجلت را. ( ناظم الاطباء ).