محسمة. [ م َ س َ م َ ] (ع اِ) سبب بریده شدن .یقال هذا محسمةالداء؛ یعنی این سبب قطع درد میگردد.(از منتهی الارب ). چیزی که سبب میشود قطع چیزی را. || آن چیزی که داغ میکند. (ناظم الاطباء).
محسمه
لغت نامه دهخدا
( محسمة ) محسمة. [ م َ س َ م َ ] ( ع اِ ) سبب بریده شدن.یقال هذا محسمةالداء؛ یعنی این سبب قطع درد میگردد.( از منتهی الارب ). چیزی که سبب میشود قطع چیزی را. || آن چیزی که داغ میکند. ( ناظم الاطباء ).
کلمات دیگر: