کلمه جو
صفحه اصلی

محجاج

لغت نامه دهخدا

محجاج . [ م ِ ] (ع اِ) میل جراحت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مسبار. میل (برای یافتن عمق جراحت ).


محجاج. [ م ِ ] ( ع اِ ) میل جراحت. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). مسبار. میل ( برای یافتن عمق جراحت ).

محجاج. [ م ِ ] ( ع ص ) مرد بسیار حجت گوی. ( منتهی الارب ). غالب شونده بر کسی به حجت. ( ناظم الاطباء ): و کان زاهداً عالماً مجتهداً محجاجاً غواصاً علی المعانی. ( ابن خلکان ). || ستیزه جو. ( ناظم الاطباء ).

محجاج . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار حجت گوی . (منتهی الارب ). غالب شونده بر کسی به حجت . (ناظم الاطباء): و کان زاهداً عالماً مجتهداً محجاجاً غواصاً علی المعانی . (ابن خلکان ). || ستیزه جو. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: