کلمه جو
صفحه اصلی

محتوش

لغت نامه دهخدا

محتوش . [ م َ ] (ع ص ) برانگیخته شده ٔ به نشاط و سرور. (ناظم الاطباء).


محتوش. [ م َ ] ( ع ص ) برانگیخته شده به نشاط و سرور. ( ناظم الاطباء ).

محتوش. [ م ُ ت َ وِ ] ( ع ص ) قوم رماننده صید به طرف یکدیگر. ( از منتهی الارب ). کسی که میراند شکار را به طرف دیگر. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || در میان گیرنده کسی را. ( از منتهی الارب ). در میان گیرنده و احاطه کننده. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

محتوش . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص ) قوم رماننده ٔ صید به طرف یکدیگر. (از منتهی الارب ). کسی که میراند شکار را به طرف دیگر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || در میان گیرنده کسی را. (از منتهی الارب ). در میان گیرنده و احاطه کننده . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).



کلمات دیگر: