تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن ٠ حالتی طاری شود ٠ نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن ٠ نفس گسستن ٠ یا نفس غواص سوختن در میان آب کنایه از ضبط نفس کردن دمی در آب ٠
نفس سوختن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نفس سوختن. [ ن َ ف َت َ ] ( مص مرکب ) تنگ شدن دم از کثرت رنج بردن و محنت کشیدن ، چنانکه بعد از دویدن و غوطه زدن [ چنین ] حالتی طاری شود. ( از غیاث اللغات ) ( از بهار عجم ). نفس در سینه غرق کردن و غرق شدن. نفس گسستن :
نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی
چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل.
شناگر را نفس دایم میان آب می سوزد.
نفس در سینه باد خزان می سوخت نومیدی
چراغ گل اگر می بود در زیر پر بلبل.
صائب ( از آنندراج ).
چون شناور که نسوزد نفسش زود در آب.میرزافطرت ( از آنندراج ).
نزد آبی بر آتش مال دنیا اهل دنیا راشناگر را نفس دایم میان آب می سوزد.
طاهر وحید ( از آنندراج ).
|| نفس غواص سوختن در میان آب ؛ کنایه از ضبط نفس کردن دمی در آب. || کنایه از رنج و تعب بسیار کشیدن. ( از آنندراج ). کنایه از محنت. ( غیاث اللغات از چهار شربت ).کلمات دیگر: