( اسم ) نوعی از پیچ که رقعه ای بشکل کلید بدان پیچند و فرستند : ( تمهید صد گشاد بود اضطراب ما کار کلید پیچ کند پیچ و تاب ما ) . ( محسن تاثیر )
کلید پیچ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کلیدپیچ. [ ک ِ ] ( اِ مرکب ) نوعی از پیچ که رقعه ای به شکل کلید بر آن پیچند و با یکدیگر فرستند. ( از آنندراج ) ( از فرهنگ فارسی معین ) :
تمهید صد گشاد بود اضطراب ما
کار کلیدپیچ کند پیچ و تاب ما.
تمهید صد گشاد بود اضطراب ما
کار کلیدپیچ کند پیچ و تاب ما.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: