نفس براوردن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( نفس بر آوردن ) تنفس کردن . دم زدن . نفس فرو برده را بیرون دادن . یا زیستن . زندگی کردن . بسر بردن .
لغت نامه دهخدا
( نفس برآوردن ) نفس برآوردن. [ ن َ ف َ ب َ وَ دَ ] ( مص مرکب )تنفس کردن. دم زدن. نفس فروبرده را بیرون دادن. || زیستن. زندگی کردن. بسر بردن :
به غفلت برمیاور یک نفس را
مدان غافل ز کار خویش کس را.
گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟
نیست پروای بهارم من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت نفسی از ته دل.
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
بیندیش وآنگه برآور نفس
وز آن پیش بس کن که گویند بس.
چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
به غفلت برمیاور یک نفس را
مدان غافل ز کار خویش کس را.
نظامی.
- نفسی با کسی برآوردن ؛ دمی با او بسر بردن : گر درون سوخته ای با تو برآرد نفسی
چه تفاوت کند اندر شکرستان مگسی ؟
سعدی.
- نفسی به فراغت یا به خوشی برآوردن ؛ لختی به خوشی و فراغ زیستن : نیست پروای بهارم من و کنج قفسی
که برآرم به فراغت نفسی از ته دل.
صائب ( از آنندراج ).
نفس آنروز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد.
صائب ( از آنندراج ).
|| سخن گفتن. لب به سخن گشودن. آغاز سخن کردن. شروع به سخن گفتن کردن : بیندیش وآنگه برآور نفس
وز آن پیش بس کن که گویند بس.
سعدی.
|| نفس کشیدن. شکایت کردن. اعتراض کردن. || نفس سرد برآوردن. آه کشیدن : چون تو خجل وار برآری نفس
فضل کند رحمت فریادرس.
نظامی.
کلمات دیگر: