کلمه جو
صفحه اصلی

محزز

لغت نامه دهخدا

محزز. [ م ُ ح َزْ زِ ] ( ع ص )تیزکننده سر دندان. || برهم ساینده دندان و اندازه کننده آن. ( از منتهی الارب ). || دندانه ساز. || حکاک و کنده گر. || آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. ( ناظم الاطباء ).

محزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] ( ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. ( از منتهی الارب ). دندان تیزکرده. || دندانه دار. ( ناظم الاطباء ). درشت. خشن. ناهموار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

محزز. [ م ُ ح َزْ زَ ] (ع ص ) دندان سر تیز کرده چنانکه دندان جوانان باشد. (از منتهی الارب ). دندان تیزکرده . || دندانه دار. (ناظم الاطباء). درشت . خشن . ناهموار. (یادداشت مرحوم دهخدا).


محزز. [ م ُ ح َزْ زِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ سر دندان . || برهم ساینده ٔ دندان و اندازه کننده ٔ آن . (از منتهی الارب ). || دندانه ساز. || حکاک و کنده گر. || آنکه نقب میکند و سوراخ میکند. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: