کلمه جو
صفحه اصلی

زه کردن کمان

فرهنگ فارسی

سندش در زه گذشت کشیدن زه بکمان

لغت نامه دهخدا

زه کردن کمان. [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ک َ ] ( مص مرکب )سندش در زه گذشت. ( آنندراج ). چله کردن کمان. کشیدن زه به کمان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بز در کمر است و توز در بلغار است
زه کردن این کمان بسی دشوار است.
( منسوب به ابوسعید ابوالخیر، یادداشت ایضاً ).
چند امانم میدهی ای بی امان
ای تو زه کرده به کین من کمان.
مولوی.
وگر بینی که با هم یک زبانند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ.
سعدی ( گلستان ).
مگذار که زه کند کمان را
دشمن چو به تیر می توان دوخت.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به زه و ماده بعد شود.

پیشنهاد کاربران

کنایه از آماده کردن تیرو کمان

آماده کردن


کلمات دیگر: