شهریست بر کرانه بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته مردمان بیشترین چهارپایست .
خسب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خسب. [ خ ُ ] ( نف ) خوابنده :
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیار خسب است و بسیارخوار.
خسب. [ خ ُ ] ( اِخ ) شهری است [ بخراسان ] بر کرانه بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته مردمان بیشترین چهارپای است. ( حدود العالم ).
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیار خسب است و بسیارخوار.
سعدی ( صاحبیه ).
- روز خسب ؛ روز خواب.خسب. [ خ ُ ] ( اِخ ) شهری است [ بخراسان ] بر کرانه بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته مردمان بیشترین چهارپای است. ( حدود العالم ).
خسب . [ خ ُ ] (اِخ ) شهری است [ بخراسان ] بر کرانه ٔ بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته ٔ مردمان بیشترین چهارپای است . (حدود العالم ).
خسب . [ خ ُ ] (نف ) خوابنده :
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیار خسب است و بسیارخوار.
- روز خسب ؛ روز خواب .
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیار خسب است و بسیارخوار.
سعدی (صاحبیه ).
- روز خسب ؛ روز خواب .
پیشنهاد کاربران
خواب
کلمات دیگر: