زنده گردانیدن. [ زِ دَ / دِ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) حیات بخشیدن. || شفا دادن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به زنده کردن شود.
زنده گردانیدن
لغت نامه دهخدا
پیشنهاد کاربران
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
کلمات دیگر: