تبان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تبان . [ ت ُ / ت َ / ت ِ ] (اِخ ) لقب تبع حمیری که او را اسعد تبان گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در تاج العروس تُبّان و تِبّان نیز ضبط شده است . رجوع به تبع شود.
تبان. [ ت ُب ْ با ] ( معرب ، اِ ) ج ، تبابین. ( منتهی الارب ). ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. ( قاموس از فرهنگ نظام ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ). شلوار کشتی بان. ( مهذب الاسماء ). شلوار کوتاه بمقدار یک وجب. ( از تاج العروس ) ( قطر المحیط ). شلوار کوتاه فارسی ، معرب تنبان است. ( از اقرب الموارد ). بیشتر ملاحان آنرا پوشند. ( از منتهی الارب ). مخصوص ملاحان و کشتی گیران است. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( تاج العروس ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به تنبان و توبان شود.
تبان. [ ت ُ ] ( اِخ ) توبَن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیه خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نَسَف. ( از معجم البلدان ج 2 ص 358 ). مؤلف تاج العروس آرد: تبانه بر وزن شمامه قریه ایست به ماوراءالنهر. رجوع به تبانه شود.
تبان. [ ت َب ْ با ] ( اِخ ) ابوالعباس التبان امام اهل ری به نشابور بود. ( انساب سمعانی ورق 103 الف ).رجوع به تبانیان و آل تبان و ابوالعباس تبانی شود.
تبان. [ ت َب ْ با ] ( اِخ ) اسماعیل الاسود المصری التبان. وی از ابن وهب حدیث کرد و بعد از سنه 260 درگذشت. ( از تاج العروس ).
تبان. [ ت َب ْ با ] ( اِخ ) البصری. از مردم بصره که به بغداد رفت و در آنجا از مروبن مرزوق و عمربن الحصین و محمدبن ابی بکر المقدمی حدیث کرد و ابوعمروبن السماک الدقاق و ابوالعباس محمدبن احمدبن عبداﷲ از وی روایت کرده اند. ( انساب سمعانی ورق 103 الف ).
تبان.[ ت َب ْ با ] ( اِخ ) الفارسی. وی در کوفه از ابی عبدةبن ابی السفر حدیث کرد و ابوبکر محمدبن ابراهیم بن المقری از وی روایت دارد. ( انساب سمعانی ورق 103 الف ).
تبان. [ ت ُ / ت َ / ت ِ ] ( اِخ ) لقب تبع حمیری که او را اسعد تبان گویند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). در تاج العروس تُبّان و تِبّان نیز ضبط شده است. رجوع به تبع شود.
تبان. [ ت ُب ْبا ] ( اِخ ) محمدبن تبان. محدث است. ( منتهی الارب ).
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) ابوالعباس التبان امام اهل ری به نشابور بود. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).رجوع به تبانیان و آل تبان و ابوالعباس تبانی شود.
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) اسماعیل الاسود المصری التبان . وی از ابن وهب حدیث کرد و بعد از سنه ٔ 260 درگذشت . (از تاج العروس ).
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) البصری . از مردم بصره که به بغداد رفت و در آنجا از مروبن مرزوق و عمربن الحصین و محمدبن ابی بکر المقدمی حدیث کرد و ابوعمروبن السماک الدقاق و ابوالعباس محمدبن احمدبن عبداﷲ از وی روایت کرده اند. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).
تبان . [ ت َب ْ با ] (اِخ ) محمدبن عبدالملک مکنی به ابوعبداﷲ معتزلی شیعی . وی بسال 419 هَ . ق . درگذشت . او را کتابی است درباره ٔ آنکه «آیا خدا میتواند کسی را که عالم بمخالفت با امر او است ، امر کند یا نه » و نیز کتابی درباره ٔ معدوم تألیف کرده است . (هدیة العارفین ج 2 ص 63).
تبان . [ ت َب ْ با ] (ع ص ) کاه فروش . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). واین صیغه را اگر از ماده ٔ «تبن » فروشنده ٔ کاه و بر وزن فعال آرند منصرف بود و اگر بر وزن فعلان و از ماده ٔ «تَب ّ» گیرند غیرمنصرف است ... (از تاج العروس ).
تبان . [ ت ُ ] (اِخ ) توبَن نیز گفته اند. از قراء سوبخ در ناحیه ٔ خزاراز بلاد ماوراءالنهر از نواحی نَسَف . (از معجم البلدان ج 2 ص 358). مؤلف تاج العروس آرد: تبانه بر وزن شمامه قریه ایست به ماوراءالنهر. رجوع به تبانه شود.
تبان . [ ت ُب ْ با ] (معرب ، اِ) ج ، تبابین . (منتهی الارب ). ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. (قاموس از فرهنگ نظام ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (قطر المحیط). شلوار کشتی بان . (مهذب الاسماء). شلوار کوتاه بمقدار یک وجب . (از تاج العروس ) (قطر المحیط). شلوار کوتاه فارسی ، معرب تنبان است . (از اقرب الموارد). بیشتر ملاحان آنرا پوشند. (از منتهی الارب ). مخصوص ملاحان و کشتی گیران است . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (تاج العروس ) (از ناظم الاطباء). رجوع به تنبان و توبان شود.
تبان . [ ت ُب ْبا ] (اِخ ) محمدبن تبان . محدث است . (منتهی الارب ).
تبان .[ ت َب ْ با ] (اِخ ) الفارسی . وی در کوفه از ابی عبدةبن ابی السفر حدیث کرد و ابوبکر محمدبن ابراهیم بن المقری از وی روایت دارد. (انساب سمعانی ورق 103 الف ).