کلمه جو
صفحه اصلی

جبی

فرهنگ فارسی

بزرو و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را

لغت نامه دهخدا

جبی. [ ج َب ْی ْ ] ( ع مص ) فراهم آوردن آب در حوض. ( از منتهی الارب ).

جبی. [ ج ِ با ] ( ع اِ ) رجوع به جِبا شود.

جبی. [ ج ِ با ] ( ع مص ) بزور و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را. ( از دزی ). و رجوع به جبا شود.

جبی. [ ج ُب ْ بی ] ( ص نسبی ) رجوع به جُبّا شود.

جبی . [ ج َب ْی ْ ] (ع مص ) فراهم آوردن آب در حوض . (از منتهی الارب ).


جبی . [ ج ِ با ] (ع اِ) رجوع به جِبا شود.


جبی . [ ج ِ با ] (ع مص ) بزور و خشونت و تهدید دریافت کردن چیزی را. (از دزی ). و رجوع به جبا شود.


جبی . [ ج ُب ْ بی ] (ص نسبی ) رجوع به جُبّا شود.


دانشنامه عمومی

جُبّی از شهرهای ایران در ناحیهٔ خوزستان بود که در دروانِ پیش از اسلام، گبان نامیده می شد. این شهر به احتمال زیاد، به دلیلِ وقوعِ سیلاب در قرنِ پنجم هجری، از میان رفته است. جبی در زمانِ اوجِ رونقِ خود، ۲۷۰ هکتار وسعت داشته، شهری سرسبز و دارایِ معماریِ کوچه باغی بوده است.
این شهر در کاوش های باستان شناسی در سال ۱۳۸۷ از زیر خاک بیرون آمد.


کلمات دیگر: