خاکپا. ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکپای خاک کف پا. خاکی که پای بر آن فرود می آید. چون این لفظ اضافه بصاحب پا شود در این مورد اغلب تعظیم صاحب پا اراده شده است چون به خاکپای عزیزت ، قسم است. قربان خاکپای عزیزت روم :
بگفتا که ای شهریار جهان
همی خاکپایت کهان و مهان.
که بوسه دهد خاکپایش سپهر.
به خاکپای او کامید خاک پای او دارم.
به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است.
اگر خاکپایان شوریده سر
فقیر و حقیر آیدت در نظر.
بگفتا که ای شهریار جهان
همی خاکپایت کهان و مهان.
فردوسی.
پسر باشدت زو یکی خوب چهرکه بوسه دهد خاکپایش سپهر.
فردوسی.
مراگوئی چه سرداری سر سودای او دارم به خاکپای او کامید خاک پای او دارم.
خاقانی.
قسم بجان تو خوردن طریق عزت نیست به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است.
سعدی.
|| فرد ذلیل. فرد افتاده : اگر خاکپایان شوریده سر
فقیر و حقیر آیدت در نظر.
سعدی ( بوستان ).