بی نهایت بودن
حد نداشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
حد نداشتن. [ ح َ ن َ ت َ ] ( مص مرکب منفی ) بی نهایت بودن. بی حد بودن. مافوق حد و اندازه بودن. رجوع به حد به معنی اندازه شود :
حد زیبائی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گربخوردندی غم غمخوار خویش.
حد زیبائی ندارد خاصه بر بالای تو.
زبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
حد زیبائی ندارند این خداوندان حسن
ای دریغا گربخوردندی غم غمخوار خویش.
سعدی.
این قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست حد زیبائی ندارد خاصه بر بالای تو.
سعدی.
سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشدزبان درکش که موصوفت ندارد حد زیبائی.
سعدی.
کلمات دیگر: