کلمه جو
صفحه اصلی

حجیل

لغت نامه دهخدا

حجیل. [ ح َ ] ( ع ص ) اسب محجل به سه عضو. ( منتهی الارب ). اسبی که سه دست و پای وی سفید باشد. ( ناظم الاطباء ).

حجیل.[ ح َ ] ( اِخ ) آبی در صمّان است. أفوه اودی گوید:
و قد مرت کماة الحرب منا
علی ماء الدفیفةو الحجیل.
( معجم البلدان ).

حجیل. ( اِخ ) ابن قدامة یربوعی. أموی در «المغازی » گوید: که در جنگ ردّة همراه خالدبن ولید بود و او خبر قتل مالک بن نویرة را برای ابوبکر آورد. ( الاصابه قسم 3 ج 2 ص 59 ).

حجیل . (اِخ ) ابن قدامة یربوعی . أموی در «المغازی » گوید: که در جنگ ردّة همراه خالدبن ولید بود و او خبر قتل مالک بن نویرة را برای ابوبکر آورد. (الاصابه قسم 3 ج 2 ص 59).


حجیل . [ ح َ ] (ع ص ) اسب محجل به سه عضو. (منتهی الارب ). اسبی که سه دست و پای وی سفید باشد. (ناظم الاطباء).


حجیل .[ ح َ ] (اِخ ) آبی در صمّان است . أفوه اودی گوید:
و قد مرت کماة الحرب منا
علی ماء الدفیفةو الحجیل .

(معجم البلدان ).




کلمات دیگر: