کلمه جو
صفحه اصلی

حدباء

لغت نامه دهخدا

حدباء. [ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث احدب. ( معجم البلدان ). مقابل قعساء. شجرة حدباء؛ درخت خمیده. || کار دشوار. ( منتهی الارب ). سختی. ج ، حدب. || ناقة حدباء، شتر ماده که استخوان سرین اوپیدا آمده باشد از بس لاغری. ( منتهی الارب ). آن ناقه که سرین وی پدید آمده بود از لاغری. ( مهذب الاسماء ).

حدباء. [ ح َ ] ( اِخ ) نام شهر موصل. از آن جهت که مجرای دجله در آنجا کوژ و کژ میباشد. ( معجم البلدان ) ( قاموس الاعلام ترکی ). نام قلعه ای بموصل است. ( ابن بطوطه ).

حدباء. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهر موصل . از آن جهت که مجرای دجله در آنجا کوژ و کژ میباشد. (معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ). نام قلعه ای بموصل است . (ابن بطوطه ).


حدباء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدب . (معجم البلدان ). مقابل قعساء. شجرة حدباء؛ درخت خمیده . || کار دشوار. (منتهی الارب ). سختی . ج ، حدب . || ناقة حدباء، شتر ماده که استخوان سرین اوپیدا آمده باشد از بس لاغری . (منتهی الارب ). آن ناقه که سرین وی پدید آمده بود از لاغری . (مهذب الاسماء).



کلمات دیگر: