کلمه جو
صفحه اصلی

تب کشیدن

فرهنگ فارسی

تحمل تب کردن گرفتار تب بودن

لغت نامه دهخدا

تب کشیدن. [ ت َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) تحمل تب کردن. گرفتار تب بودن :
گویند لب ترا چه افتاد
این عذر نهم که تب کشیدم.
خاقانی.
سوز دل تا کی نگه دارم بلب خواهم کشید
دود از جانم برآمد چند تب خواهم کشید؟
امیرخسرو ( از آنندراج ).
رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.


کلمات دیگر: