زمین بلند که به پشته ماند بر آمدگی زمین .
جث
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جث. [ ج ِث ث ] ( ع اِ ) بلا. ( از تاج العروس ).
جث. [ ج َث ث ] ( ع مص ) ترسیدن. || ترسانیدن. || زدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بریدن. ( از منتهی الارب ). || از بیخ و بن برکندن چیزی را. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). از بن برکندن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بلند کردن زنبور آواز را: جثت النحل ؛ بلند کردآواز را. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) هر خس و خاشاک افتاده در عسل. ( منتهی الارب ). چرک انگبین. خرشاء. جُث . رجوع به جث شود. || ملخ مرده. || غلاف میوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جث. [ ج ُث ث ] ( ع اِ ) زمین بلند که به پشته ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برآمدگی زمین. ( از تاج العروس ) :
و ارقی علی جث و اللّیل طرة
علی الافق لم یهتک جوانبها الفجر.
جث. [ ج َث ث ] ( ع مص ) ترسیدن. || ترسانیدن. || زدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بریدن. ( از منتهی الارب ). || از بیخ و بن برکندن چیزی را. ( از تاج العروس ) ( از منتهی الارب ). از بن برکندن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بلند کردن زنبور آواز را: جثت النحل ؛ بلند کردآواز را. ( از منتهی الارب ). || ( اِ ) هر خس و خاشاک افتاده در عسل. ( منتهی الارب ). چرک انگبین. خرشاء. جُث . رجوع به جث شود. || ملخ مرده. || غلاف میوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
جث. [ ج ُث ث ] ( ع اِ ) زمین بلند که به پشته ماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برآمدگی زمین. ( از تاج العروس ) :
و ارقی علی جث و اللّیل طرة
علی الافق لم یهتک جوانبها الفجر.
( از تاج العروس ).
|| پر زنبور در عسل و موم. ( منتهی الارب ). موی وپر زنبور در عسل و موم. ( آنندراج ). هر خس و خاشاک افتاده در عسل. ( از آنندراج ) ( منتهی الارب ).جث . [ ج َث ث ] (ع مص ) ترسیدن . || ترسانیدن . || زدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || بریدن . (از منتهی الارب ). || از بیخ و بن برکندن چیزی را. (از تاج العروس ) (از منتهی الارب ). از بن برکندن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بلند کردن زنبور آواز را: جثت النحل ؛ بلند کردآواز را. (از منتهی الارب ). || (اِ) هر خس و خاشاک افتاده در عسل . (منتهی الارب ). چرک انگبین . خرشاء. جُث ّ. رجوع به جث شود. || ملخ مرده . || غلاف میوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
جث . [ ج ِث ث ] (ع اِ) بلا. (از تاج العروس ).
جث . [ ج ُث ث ] (ع اِ) زمین بلند که به پشته ماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). برآمدگی زمین . (از تاج العروس ) :
و ارقی علی جث و اللّیل طرة
علی الافق لم یهتک جوانبها الفجر.
|| پر زنبور در عسل و موم . (منتهی الارب ). موی وپر زنبور در عسل و موم . (آنندراج ). هر خس و خاشاک افتاده در عسل . (از آنندراج ) (منتهی الارب ).
و ارقی علی جث و اللّیل طرة
علی الافق لم یهتک جوانبها الفجر.
(از تاج العروس ).
|| پر زنبور در عسل و موم . (منتهی الارب ). موی وپر زنبور در عسل و موم . (آنندراج ). هر خس و خاشاک افتاده در عسل . (از آنندراج ) (منتهی الارب ).
کلمات دیگر: