کلمه جو
صفحه اصلی

تحالق

لغت نامه دهخدا

تحالق. [ ت َ ل ُ ] ( ع مص ) سر تراشیدن یکی دیگری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

تحالق. [ ت َ ل ِ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) و یوم تحلاق اللمم نیز گویندو جنگ مزبور را از این رو بدین نام خوانند که یکی از دو گروه سرهای خویش را تراشیدند تا نشانه میان ایشان باشد و آن جنگ میان بکر و تغلب روی داد. ( از مجمع الامثال میدانی ص 746 ). و رجوع به تحلاق و یوم شود.

تحالق . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) و یوم تحلاق اللمم نیز گویندو جنگ مزبور را از این رو بدین نام خوانند که یکی از دو گروه سرهای خویش را تراشیدند تا نشانه ٔ میان ایشان باشد و آن جنگ میان بکر و تغلب روی داد. (از مجمع الامثال میدانی ص 746). و رجوع به تحلاق و یوم شود.


تحالق . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) سر تراشیدن یکی دیگری را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: