کلمه جو
صفحه اصلی

جزازه

لغت نامه دهخدا

( جزازة ) جزازة. [ ج ُ زَ ] ( ع اِ ) هر چیز بریده و فریزشده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). آنچه از ادیم و جز آن بیفتد چون بریده شود. ( از اقرب الموارد ). آنچه بریده شده از پشم و بکار نرفته است. جُزاز. جِزّة. ( از متن اللغة ). ریزه های ادیم و چرم و کاغذ و جز آن. تُک قیچی ( در تداول عامه ). ( یادداشت مؤلف ). || به مجاز به یادداشتهایی که بروی کاغذهای کوچک نوشته میشود و آنرا فیش گویند اطلاق میگردد. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ).

جزازة. [ ج ُ زَ ] (ع اِ) هر چیز بریده و فریزشده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه از ادیم و جز آن بیفتد چون بریده شود. (از اقرب الموارد). آنچه بریده شده از پشم و بکار نرفته است . جُزاز. جِزّة. (از متن اللغة). ریزه های ادیم و چرم و کاغذ و جز آن . تُک قیچی (در تداول عامه ). (یادداشت مؤلف ). || به مجاز به یادداشتهایی که بروی کاغذهای کوچک نوشته میشود و آنرا فیش گویند اطلاق میگردد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: