کلمه جو
صفحه اصلی

جزح

لغت نامه دهخدا

جزح. [ ج َ زِ ] ( ع ص ) غلام جزح ؛ آنکه نظر نماید و زیرکی نماید. ( منتهی الارب ). کودکی که نظر کند و زیرکی نماید. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جوان زیرک و صاحب نظر. ( آنندراج ). جَزَح. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ).

جزح. [ ج َ زَ ] ( ع ص ) آنکه نظر نماید و زیرکی نماید. ( منتهی الارب ). کودکی که نظر کند و زیرکی نماید. ( ناظم الاطباء ).آنکه چون نظر کند زیرکی نماید. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جَزِح. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به این کلمه شود.

جزح. [ ج َ ] ( ع مص ) از پی کار خود رفتن. ( از ناظم الاطباء ). به کار خود رفتن. ( از منتهی الارب ). گذشتن به حاجت و کار خود. ( آنندراج ). پی کار خود رفتن و به انتظار نماندن. ( از متن اللغة ). || بخشیدن بی آنکه در آن از کسی مشورت کرده باشد. ( از منتهی الارب ). بخشش کردن بدون مشورت از کسی. ( ناظم الاطباء ). عطا کردن بی مشورت کس. ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). || عطای بزرگ دادن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || جدا کردن پاره ای از مال خود برای کسی. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جدا کردن و دادن پاره ای از مال خویش به کسی. ( منتهی الارب ). بخشیدن پاره ای از مال خویش به کسی. ( از ناظم الاطباء ). بریدن پاره ای از مال خود.( آنندراج ). قال الشاعر: «[ و ] انی له من تالدالمال جازح ». ( از اقرب الموارد ). || درآمدن آهودر جای باش خود. ( آنندراج ). در جای باش خود درآمدن آهو. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة )( از اقرب الموارد ). || زدن درخت را تا برگ او بریزد. ( آنندراج ). زدن درخت را تا برگش بریزد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ، اِ ) دهش. ( ناظم الاطباء ). عطا. ( آنندراج ). عطیه. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). یقال : اعطاه جزحاً جزیلاً. ( اقرب الموارد ).

جزح . [ ج َ ] (ع مص ) از پی کار خود رفتن . (از ناظم الاطباء). به کار خود رفتن . (از منتهی الارب ). گذشتن به حاجت و کار خود. (آنندراج ). پی کار خود رفتن و به انتظار نماندن . (از متن اللغة). || بخشیدن بی آنکه در آن از کسی مشورت کرده باشد. (از منتهی الارب ). بخشش کردن بدون مشورت از کسی . (ناظم الاطباء). عطا کردن بی مشورت کس . (آنندراج ) (از متن اللغة). || عطای بزرگ دادن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (آنندراج ). || جدا کردن پاره ای از مال خود برای کسی . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جدا کردن و دادن پاره ای از مال خویش به کسی . (منتهی الارب ). بخشیدن پاره ای از مال خویش به کسی . (از ناظم الاطباء). بریدن پاره ای از مال خود.(آنندراج ). قال الشاعر: «[ و ] انی له من تالدالمال جازح ». (از اقرب الموارد). || درآمدن آهودر جای باش خود. (آنندراج ). در جای باش خود درآمدن آهو. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زدن درخت را تا برگ او بریزد. (آنندراج ). زدن درخت را تا برگش بریزد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) دهش . (ناظم الاطباء). عطا. (آنندراج ). عطیه . (متن اللغة) (اقرب الموارد). یقال : اعطاه جزحاً جزیلاً. (اقرب الموارد).


جزح . [ ج َ زَ ] (ع ص ) آنکه نظر نماید و زیرکی نماید. (منتهی الارب ). کودکی که نظر کند و زیرکی نماید. (ناظم الاطباء).آنکه چون نظر کند زیرکی نماید. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جَزِح . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به این کلمه شود.


جزح . [ ج َ زِ ] (ع ص ) غلام جزح ؛ آنکه نظر نماید و زیرکی نماید. (منتهی الارب ). کودکی که نظر کند و زیرکی نماید. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جوان زیرک و صاحب نظر. (آنندراج ). جَزَح . (متن اللغة) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: