کلمه جو
صفحه اصلی

راه یافتن

فارسی به انگلیسی

to be admitted, to slip in


penetrate, to be admitted, to slip in

penetrate


فارسی به عربی

اقبل

مترادف و متضاد

accede (فعل)
تن در دادن، راه یافتن، دست یافتن، رسیدن، نائل شدن، نزدیک شدن، رضایت دادن، موافقت کردن

فرهنگ فارسی

پیدا کردن راه . اهتدائ . مشی . یا نفوذ یافتن . یا جا گزیدن .

لغت نامه دهخدا

راه یافتن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) پیدا کردن راه. اهتداء. ( تاج المصادر بیهقی ). تهدی. مشی. ( منتهی الارب ) :
اگر راه یابد کسی زین جهان
بباشد ندارد خرد در نهان.
فردوسی.
تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره
تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه.
منوچهری.
- راه بازیافتن ؛ هدایت شدن. ( یادداشت مؤلف ) : و بپارسی [ ثوابت را ] بیابانی خوانند ازیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. ( التفهیم ).
|| جا گزیدن. جای گرفتن. اتصال یافتن. پیوستن. متصل شدن :
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان تست.
سعدی.
قطره بدریا چو دگر راه یافت
نام و نشانش همه دریا شود.
اوحدی.
|| نفوذ یافتن. رسوخ کردن. تسلط پیدا کردن. رخنه کردن. اثر کردن. مسلط شدن :
همه کشورم کوه و دره است و چاه
نیابد برین بوم و بر دیو، راه.
فردوسی.
چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخ ها شد جای کوف و باغها شد جای خار.
فرخی.
و چون ترسیدند [ طغرل و سپاهش ]... به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بزرگ برایشان راه یافته است. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 606 ). اما اینقدر دانم که از امیرک نامه رسیده است بحادثه آلتونتاش و حال این خداوند دیگر شده است و نومیدی سوی او راه یافته ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 652 ). چون لختی خلل راه یافت به خلافت عباسیان. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665 ). اما خرج به اندازه دخل کن تا نیاز اندر تو راه نیابد. ( قابوسنامه ).
چو زین منزلگه کم بیش ها بیرون شود زآن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.
ناصرخسرو.
نظم نگیرد بدلم در غزل
راه نیابد بدلم در غزال.
ناصرخسرو.
و اول خللی و خرابی که در اصطخر راه یافت آن بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 116 ). چون از ملک [ جمشید ] چهارصدواند سال بگذشت و دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... ( نوروزنامه ). تحیر و تردد بدو [ شیر ] راه یافته است. ( کلیله و دمنه ). بطر آسایش... بدو [ شتربه ] راه یافت. ( کلیله و دمنه ). و مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر از جهت او نهاده باشد فرحی بدو راه یابد. ( کلیله و دمنه ). که فساد کلی در ملک و دین راه یابد. ( گلستان ). غازان خان... درآمد و اندیشه... گماشت و همگی همت بر آن مصروف داشت که تدارک خللها که به امور ملک راه یافته بودکند. ( تاریخ غازانی ص 252 ).

راه یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیدا کردن راه . اهتداء. (تاج المصادر بیهقی ). تهدی . مشی . (منتهی الارب ) :
اگر راه یابد کسی زین جهان
بباشد ندارد خرد در نهان .

فردوسی .


تا راه توان یافتن به دریا ز ستاره
تا دورتوان گفت به توشه ز فیافه .

منوچهری .


- راه بازیافتن ؛ هدایت شدن . (یادداشت مؤلف ) : و بپارسی [ ثوابت را ] بیابانی خوانند ازیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر. (التفهیم ).
|| جا گزیدن . جای گرفتن . اتصال یافتن . پیوستن . متصل شدن :
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان تست .

سعدی .


قطره بدریا چو دگر راه یافت
نام و نشانش همه دریا شود.

اوحدی .


|| نفوذ یافتن . رسوخ کردن . تسلط پیدا کردن . رخنه کردن . اثر کردن . مسلط شدن :
همه کشورم کوه و دره است و چاه
نیابد برین بوم و بر دیو، راه .

فردوسی .


چون درو عصیان و خذلان تو ای شه راه یافت
کاخ ها شد جای کوف و باغها شد جای خار.

فرخی .


و چون ترسیدند [ طغرل و سپاهش ] ... به تعجیل براندند تا سوی نسا روند که رعبی و فزعی بزرگ برایشان راه یافته است . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 606). اما اینقدر دانم که از امیرک نامه رسیده است بحادثه ٔ آلتونتاش و حال این خداوند دیگر شده است و نومیدی سوی او راه یافته (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 652). چون لختی خلل راه یافت به خلافت عباسیان . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 665). اما خرج به اندازه ٔ دخل کن تا نیاز اندر تو راه نیابد. (قابوسنامه ).
چو زین منزلگه کم بیش ها بیرون شود زآن پس
نیابد راه سوی او زیادتها و نقصانها.

ناصرخسرو.


نظم نگیرد بدلم در غزل
راه نیابد بدلم در غزال .

ناصرخسرو.


و اول خللی و خرابی که در اصطخر راه یافت آن بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 116). چون از ملک [ جمشید ] چهارصدواند سال بگذشت و دیو بدو راه یافت و دنیا در دل او شیرین گردانید... (نوروزنامه ). تحیر و تردد بدو [ شیر ] راه یافته است . (کلیله و دمنه ). بطر آسایش ... بدو [ شتربه ] راه یافت . (کلیله و دمنه ). و مثال این همچنان است که مردی در حد بلوغ بر سر گنجی افتد که پدر از جهت او نهاده باشد فرحی بدو راه یابد. (کلیله و دمنه ). که فساد کلی در ملک و دین راه یابد. (گلستان ). غازان خان ... درآمد و اندیشه ... گماشت و همگی همت بر آن مصروف داشت که تدارک خللها که به امور ملک راه یافته بودکند. (تاریخ غازانی ص 252).
نیست جز بیرون در، جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار، کج .

صائب .


|| دسترس پیدا کردن . موفق شدن .توفیق یافتن . اجازه یافتن : و نامه نبشته آمد نزدیک آغاجی بردم و راه یافتم تا سعادت دیدار همایون خداوند [ مسعود ] دیگر باره یافتم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 511). پس رقعتی نبشت [ بونصر مشکان ] بامیر [ مسعود ] و مرا [ بیهقی را ] داد و ببردم و راه یافتم و برسانیدم . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 512).
چون نباشدت عمل راه نیابی سوی علم
نکند مرد سواری چو نباشدش رکاب .

ناصرخسرو.


یکی به تیم سپنجی همی نیابد راه
ترا رواق ز نقش و نگار چون ارم است .

ناصرخسرو.


اغتثاث ؛ راه یافتن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). || اطلاع یافتن . آگاه شدن . پی بردن . آگاهی یافتن . معرفت یافتن . رسیدن :
ز بیگانه پردخت کن جایگاه
بدین راز ما تا نیابند راه .

فردوسی .


نیابی به چون و چرا نیز راه
نه کهتر بر این دست یابد نه شاه .

فردوسی .


نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه .

فردوسی .



جدول کلمات

رسوخ

پیشنهاد کاربران

تهدی. . . . رسوخ . . . . ورود . . . . نفوذ . . . .

( کوچه یافت - ن ) کوچه یافت - ن. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه یافتن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .


کلمات دیگر: