کلمه جو
صفحه اصلی

رخ دادن

فارسی به انگلیسی

befall, happen, occur, be, betide, intervene, light, transpire, to happen, to arise

to happen , to arise


be, befall, betide, happen, intervene, light, occur, transpire


فارسی به عربی

احدث , ترخیص , ضوء

مترادف و متضاد

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

arise (فعل)
طلوع کردن، برخاستن، رخ دادن، بلند شدن، برامدن، قیام کردن

occur (فعل)
رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن

happen (فعل)
رخ دادن، شدن، صورت گرفتن، روی دادن، اتفاق افتادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، رخ دادن، اتفاق افتادن

befall (فعل)
رخ دادن، در رسیدن، روی دادن، اتفاق افتادن، فرا رسیدن از

outcrop (فعل)
رخ دادن، سر بیرون کردن، نمودار شدن

turn up (فعل)
رخ دادن، خیش کشیدن

bechance (فعل)
رخ دادن، روی دادن

fall out (فعل)
رخ دادن، اتفاق افتادن، مشاجره داشتن

فرهنگ فارسی

حادث شدن روی دادن اتفاق افتادن

لغت نامه دهخدا

رخ دادن. [ رُ دَ ] ( مص مرکب ) حادث شدن. روی دادن. اتفاق افتادن. ( یادداشت مؤلف ). پیش آمدن. واقع شدن و حادث شدن. ( فرهنگ نظام ). عارض شدن. روی آور شدن. ( ناظم الاطباء ): حوادث بدی برای ما رخ داد. ( یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

پدید آمدن

اتفاق افتادن. پیش آمدن. - البته باید دید در چه ساختاری مورد نیاز است؟ مثلا در جمله"

When the scary accident is happening for a Marin ship, in a dark night, a troubling behavior will take passengers.
در این جمله بهترین پیشنهاد برای کلمه happening کلمه " رخ دادن" است. با اینکه کلمه " رخدادن" با اتفاق افتادن" برای جمله بالا خیلی تفاوت ندارد، ولی به نظر بنده هر کلمه ای دارای یک روح تاثیر گذار با ویژگی های زیبائی شناختی است! برای من بسیاری از کلمات در زبان فارسی یا انگلیسی، زیبائی ویژه ای دارند و در وجود من حس قشنگی ایجاد میکنند که کلمات مترادف دیگر، هرگز این اثر را نخواهند داشت؟! نمی دانم از دید متخصصین زبان شناسی به این پدیده چه گفته میشود. ( کلمه " پدیده" نیز از این دسته از کلمات زیبا میباشد!

صورت گرفتن

- خشت از جای رفتن ؛ تیر از کمان دررفتن ، کنایه از به وقوع پیوستن است : امیر بدگمان گشت و دراندیشید و دانست که خشت از جای خود برفت. ( تاریخ بیهقی ) .

کار افتادن ؛ پیش آمد کردن. کار رخ دادن. واقع شدن کار. پیش آمد شدن : اگر بینی آن معجون ما را بیاموزتا اگر کسی از یاران ما را کاری افتد و چنین حالی پیش آید آن را پیش داشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 341 ) . دلم گواهی میداد که گفتن کاری افتاده است. ( تاریخ بیهقی ) . پس او را بدیدند گفتند ما را چنین کاری افتاده است احوال با وی بگفتند. ( قصص الانبیاء ص 158 ) .
مشو خامش چو کار افتد بزاری
که باشد خامشی نوعی ز خواری.
نظامی.
کوشیدن ما کجاکند سود
کاین کار فتاده بودنی بود.
نظامی.
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها بمردم افتد.
کمال اسماعیل.
گذر کرد بقراط بروی سوار
بپرسید کاین را چه افتاد کار.
سعدی.

حادثه. واقعه سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن : حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. ( ترجمه طبری بلعمی ) . اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. ( اسکندرنامه ، نسخه سعید نفیسی ) . چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. ( جهانگشای جوینی ) .
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.
صائب.
گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست.
خواجه آصفی ( از آنندراج ) .
ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است.
میرزارضی دانش ( از آنندراج ) .

افتاده بودن =

افتاده بودن. [ اُ دَ / دِ دَ ] ( مص مرکب ) محذوف و ساقط و حذف شده بودن : و خطبه بخارا بنام امیر نصربن احمد و بنام امیراسماعیل گفتند و نام یعقوب لیث از خطبه افتاده بود. ( تاریخ بخارا ) . || واقع و حادث شده بودن. رخ داده بودن :
مرا کار افتاده بود آن زمان
زدم بانگ بر لشکر بدگمان.
فردوسی.


کلمات دیگر: