کلمه جو
صفحه اصلی

خدمه


مترادف خدمه : خادمان، خدام، خدمتکاران

فارسی به انگلیسی

crew

مترادف و متضاد

attendants (اسم)
خدمه، خدمتگزاران

crew (اسم)
خدمه، خدمه کشتی، کارکنان هواپیما و امثال ان

auxiliaries (اسم)
خدمه

خادمان، خدام، خدمتکاران


فرهنگ فارسی

پای برنجن، حلقه قوم، اجتماع مردم، خدمتکاران
( صفت اسم ) جمع خادم خدمتکاران چاکران .
دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پا افزار وی را بدان محکم کنند .

فرهنگ معین

(خَ دَ مِ ) [ ع . خدمة ] (اِ. ص . ) جِ خادم ، خدمتکار.

لغت نامه دهخدا

خدمة. [ خ َ دَ م َ ] (ع اِ)دوال سطبر تافته شده مانند حلقه ای بر خردگاه شتر بسته پاافزار وی را بدان محکم کنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط). || پای برنجن .(منتهی الارب ). پای برنجن و حلقه ٔ گرد. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط) (از قاموس ).
- امثال :
کالممهورة احدی خدمتیها . این مثل برای حمق زده میشود. (از معجم الوسیط). || حلقه ٔ قوم . (ازمنتهی الارب ) (از متن اللغة) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از البستان ). منه : فض اﷲ خدمتهم ؛ شکست و پراکنده کرد جماعت آنها را. (از منتهی الارب ). منه : «الحمداﷲ الذی فض خدمتکم ». (از حدیث خالدبن ولید به مرازبة فارس از معجم الوسیط). || ساق . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ج ، خِدَم ، خِدام : ابدت الحرب عن خدام المخدرات ؛ ای اشتدت . (از معجم الوسیط). || ج ِ خادِم . (از منتهی الارب ).


خدمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) ساعت از شب واز روز. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خدمة. [ خ ِ / خ َ م َ] (ع مص ) خدمت نمودن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از معجم الوسیط). چاکری کردن کسی را. در نزد طبیبان بر دو قسم خدمة است : 1 - خدمة مهیئه . 2 - خدمة مؤدیة.
1 - خدمة مهیئه : غایت از آن تهیه و آماده کردن ماده است برای پذیرش فعل مخدوم و فعل آن متقدم بر فعل رئیس است ، چون خدمت ریه برای قلب و خدمت معده از جهت کبد. 2 - خدمة مؤدیه : غایت از آن تأدیه و رسانیدن چیزهایی است که مخدوم در آنها فعلی انجام داده به اعضاء قابله چون شرائین برای قلب و اورده برای دماغ و مجرای منی برای خصیتین . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) .


خدمة. [ خ ِ م َ ] (ع اِ) دوال . (منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس )(از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از البستان ).


خدمة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ).


فرهنگ عمید

۱. = خادم
۲. مجموع کارکنان یک وسیله، مکان، یا ماشین: خدمهٴ مسجد، خدمهٴ هواپیما، خدمهٴ هتل.

دانشنامه عمومی

خدمه (به انگلیسی: Crew) به گروهی از افراد گفته می شود که برای یک کار مشترک گرد هم آمده اند و به طور کلی دارای سلسله مراتب هستند. این کلمه دارای رزونانس های دریایی است: وظایف مربوط به عملیات یک کشتی، ارائه تخصص های متعدد در خدمه کشتی، که اغلب با یک زنجیره سلسله مراتب فرماندهی سازماندهی شده است. استفاده از سنت دریایی به طور جدی افسران را از خدمه متمایز می کند، هرچند این دو گروه با هم ترکیب کارکنان کشتی را تشکیل می دهند.
خدمه زمینی
خدمه پرواز

پیشنهاد کاربران

Orderly
خدمه بیمارستان

خدمه: [ اصطلاح نظامی ]به نظامی استفاده کننده از یک جنگ افزار میگویند؛ مثل: خدمه تفنگ.


کلمات دیگر: