زبان بازی کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
زبان بازی کردن، ایهام گویی کردن
طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن
طفره رفتن، دروغ گفتن، دوپهلو حرف زدن، زبان بازی کردن، ابهام بکار بردن
زبان بازی کردن، دو پهلو سخن گفتن، سهل انگاشتن
لغت نامه دهخدا
زبان بازی کردن. [ زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مکالمه کردن. باهم سخن گفتن. ( آنندراج ) :
سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش
زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش.
چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی.
سخن دارد به آب زندگی لعل گهربارش
زبان بازی بکامل میکند مژگان خونخوارش.
صائب.
بخود چو موی میانت ز رشک میپیچم چو شانه با سر زلفت کند زبان بازی.
محمدقلی میلی ( از آنندراج ).
و رجوع به زبان بازی شود.کلمات دیگر: