کلمه جو
صفحه اصلی

خراز


مترادف خراز : بوتیک دار، خرازی فروش، لوکس فروش، گردن بندفروش، مهره فروش، مشک دوز

فارسی به عربی

بائع لوازم الخیاطة

مترادف و متضاد

cobbler (اسم)
پینه دوز، کیک کابلر، خراز

۱. بوتیکدار، خرازیفروش، لوکسفروش
۲. گردنبندفروش، مهرهفروش
۳. مشکدوز


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دوزند. در زموزه و جز آن . ۲ - مشکدوز . ۳ - آنکه مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد مهره فروش .
مقاتل بن دو الدوز الخراز جد احمد بن یحیی بن خالد بن حبان مقری بود .

فرهنگ معین

(خَ رّ ) [ ع . ] (ص فا. )۱ - موزه دوز، مَشک - دوز. ۲ - آن که مهره و آینه و گردن بند و مانند آن فروشد.

لغت نامه دهخدا

خراز. [ خ َرْ را ] ( ع ص ) دوزنده درز موزه و جزآن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) :
ای خردمند نارسیده بدان
گرگ درنده کی بود خراز.
سنائی.
برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن.
خاقانی.
|| مشک دوز. ( از منتهی الارب ). || در تداول فارسی ، فروشنده مقراض و قلمتراش و شانه و نوار و عطر و غازه و سپیده واسباب بزک زنانه و امثال آن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مهره فروش. خرزه فروش. معمول فارسی زبانانست و در عرب مهره فروشی خرزی به تحریک است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خراز. [ خ َ ] ( اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بگذرد زود بیکساعت از پول صراط
بجهد باز بیک جستن از کوه خراز.
منوچهری.
قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم
گونه بیمار دارد قوت کوه خراز.
منوچهری.
مهتر بود خزینه زر تو از خراز
بهتر بود قمطره عطر و از قمار.
منوچهری.

خراز. [ خ َرْ را ]( اِخ ) احمدبن خراز یکی از رواتست و از ابوالحسن مداینی تصانیف بسیاری روایت دارد. ( از انساب سمعانی ).

خراز. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) احمدبن عیسی الخراز صوفی ، مکنی به ابوسعید. او را «ماه صوفیان » میگویند ( قمرالصوفیه ) او تصانیف بسیار در علوم صوفیان دارد و نیز اوراست مجاهدات و ریاضات بسیار. جنید بغدادی درباره او گفته است : لوطالبنااﷲ بحقیقة ما علیه الخراز لهلکنا. ( از انساب سمعانی ). هجویری درباره او گوید: ابوسعیدبن احمدبن عیسی الخراز از صوفیان بزرگ بود. وی را تصانیف بسیار است و با ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی صحبتها داشت ، او اول کسی بود که صحبت از مقام فنا و بقا کرد. ( از کشف المحجوب هجویری ص 180 ).

خراز. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) خالدبن حبان الخراز، مکنی به ابوزیداز اهل رقه بود و از گروهی حدیث شنید او مردمان را پند میداد و آنها او را می ستودند. بعضی او را از ثقات دانسته و بعضی دیگر از ضعیفان آورده اند. او به سال 191 هَ ق. بنابر قولی درگذشت. ( از انساب سمعانی ).

خراز. [ خ َرْ را ] ( اِخ ) عبدالرحمان بن خالد خراز از اهل سپاهان بود و از نعمان بن عبدالسلام حدیث شنید، ولی جز پسرش موسی بن عبدالرحمن کسی از او حدیث نکرد. ( از انساب سمعانی ).

خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن خالد خراز رازی از روایانست . (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َ ] (اِخ ) نام کوهی است این کوه را حراز و طراز و جراز هم در نسخ متعدد ضبط کرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
بگذرد زود بیکساعت از پول صراط
بجهد باز بیک جستن از کوه خراز.

منوچهری .


قامت کوتاه دارد رفتن شیر دژم
گونه ٔ بیمار دارد قوت کوه خراز.

منوچهری .


مهتر بود خزینه زر تو از خراز
بهتر بود قمطره ٔ عطر و از قمار.

منوچهری .



خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) احمدبن عیسی الخراز صوفی ، مکنی به ابوسعید. او را «ماه صوفیان » میگویند (قمرالصوفیه ) او تصانیف بسیار در علوم صوفیان دارد و نیز اوراست مجاهدات و ریاضات بسیار. جنید بغدادی درباره ٔ او گفته است : لوطالبنااﷲ بحقیقة ما علیه الخراز لهلکنا. (از انساب سمعانی ). هجویری درباره ٔ او گوید: ابوسعیدبن احمدبن عیسی الخراز از صوفیان بزرگ بود. وی را تصانیف بسیار است و با ذوالنون مصری و بشر حافی و سری سقطی صحبتها داشت ، او اول کسی بود که صحبت از مقام فنا و بقا کرد. (از کشف المحجوب هجویری ص 180).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) خالدبن حبان الخراز، مکنی به ابوزیداز اهل رقه بود و از گروهی حدیث شنید او مردمان را پند میداد و آنها او را می ستودند. بعضی او را از ثقات دانسته و بعضی دیگر از ضعیفان آورده اند. او به سال 191 هَ ق . بنابر قولی درگذشت . (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبداﷲبن عون حلالی الخراز از اهل بغداد بود و از مالک بن انس و بسیاری از بزرگان حدیث شنید و حرث بن ابی اسامة و گروهی از روات از وی روایت دارند. خراز از روات ثقه بود و احمدبن حنبل درباره ٔ او گفته است : در او باسی نیست من او را از قدیم می شناسم . صالح بن محمد او را از ابدال آورده و مرگ او را به سال 232 هَ . ق . ذکر کرده است . (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبدالرحمان بن خالد خراز از اهل سپاهان بود و از نعمان بن عبدالسلام حدیث شنید، ولی جز پسرش موسی بن عبدالرحمن کسی از او حدیث نکرد. (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) عبیدبن الاحبس البصری الخراز، مکنی به ابومالک از راویان است . (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) محمدبن احمدبن عبادالخراز از بغدادیان بود و از هاشم رفاعی و حسن بن عرفه حدیث شنید و در مکه حدیث گفت . (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (اِخ ) مقاتل بن دوالدوز الخراز (که نام اصلی وی مقاتل بن حبان الخراز رقی است ) جد احمدبن یحیی بن خالدبن حبان مقری بود. (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْ را ] (ع ص ) دوزنده ٔ درز موزه و جزآن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) :
ای خردمند نارسیده بدان
گرگ درنده کی بود خراز.

سنائی .


برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن .

خاقانی .


|| مشک دوز. (از منتهی الارب ). || در تداول فارسی ، فروشنده ٔ مقراض و قلمتراش و شانه و نوار و عطر و غازه و سپیده واسباب بزک زنانه و امثال آن . (یادداشت بخط مؤلف ). || مهره فروش . خرزه فروش . معمول فارسی زبانانست و در عرب مهره فروشی خرزی به تحریک است . (یادداشت بخط مؤلف ).

خراز. [ خ َرْ را ](اِخ ) احمدبن خراز یکی از رواتست و از ابوالحسن مداینی تصانیف بسیاری روایت دارد. (از انساب سمعانی ).


خراز. [ خ َرْرا ] (اِخ ) محمدبن اسحاق بن اسد خراز، مکنی به ابوجعفر و معروف به زریق از راویانست . اصل او از هرات بود. خطیب میگوید: جز نیکی چیزی درباره ٔ او نشنیدم . او شوال سال 284 هَ . ق . در گذشت . (از انساب سمعانی ).


فرهنگ عمید

کسی که درز موزه، کفش، مَشک، و مانند آن را می دوخت.

پیشنهاد کاربران

دوزندهء درز موزه و جز آن - مشکدوز - آنکه آینه و مهره و گردنبند فروشد

( جهرمی ) وسایل سفر

در کرمانجی آسیاب دستی قدیمی
به دو تکه سنگ گرد می گویند که روی هم قرار گرفته اند.
سنگ گرد پایینی ثابت است و سنگ گرد بالایی با یک دسته می تواند بچرخد. برای اسیاب کردن گندم و. . به مقدار کم در گذشته ستفاده می شده.
به این صورت که دو سنگ گرد روی قرار داشته با یک محور از جنس مثلا چوب به هم وصل می شدند. این چوب به سنگ پایینی چسبیده بوده و از وسط سنگ بالایی رد میشده. سنگ بالایی یک دسته هم داشته. که به وسیله آن سنگ بالایی را میچرخاندندن. فرضا کنید یک کاسه را روی یک کاسه دیگر بگذارید. و با یک میله کاسه پایین را به کاسه بالایی وصل کنیم و کاسه بالایی را بچرخانیم.
خب حالا سنگ بالایی سبک تر از سنگ پایینی هست اما بازم سنگین هست و نمیشه برای هر بار که میخوایی یک مشت گندم یا حبوبات را بریزی تا آرد شود آن را برداشت.
به همین علت سوراخی که محور از آن می گذرد در سنگ بالایی کمی گشاد است و از آنجا مشت مشت گندم می ریزند. تا به بین دو سنگ برود و بعد از اینکه آرد شد به کنار ها می رود و از بین ذوسنگ خارج میشه و روی پارچه ای که کنارش باشه می ریزد.

جنس این سنگ مخصوص هست و توسط سنگ تراشان حرفه ای ساخته می شود.

این را نباید با آسیاب های بزرگ که به وسیله آب میچرخیدند. اشتباه گرفت.

آسک، دستاس
انگلیسی stone quern


کلمات دیگر: