رانی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
رانی، مربوط به ساق وران، فخذی
فرهنگ فارسی
در ترکیب عمل راندن را رساند : ارابه رانی سخنرانی قایق رانی .
ابو سعید و لید فرزند کثیر رانی او از ربیعه بن ابی عبد الرحمان الرای و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد و ابو سعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران ازو روایت کرده اند .
ابو سعید و لید فرزند کثیر رانی او از ربیعه بن ابی عبد الرحمان الرای و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد و ابو سعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران ازو روایت کرده اند .
لغت نامه دهخدا
رانی . [ ] (اِخ ) ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی ، او از ربیعةبن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب ).
رانی. ( حامص ) راندن. سوق دادن. روانه کردن. اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.
- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران. راندن اتوبوس. هدایت کردن اتوبوس.
- || فن راندن اتوبوس. فنون و قواعد راندن اتوبوس.
- || مؤسسه حمل مسافر بوسیله اتوبوس. بنگاه مسافربری بااتوبوس.
- اتومبیل رانی ؛ عمل اتومبیل ران. کار راننده اتومبیل.
- || فن راندن اتومبیل. و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن ، در همین لغت نامه شود.
|| انجام دادن. بکار بستن. عمل کردن :
- حکمرانی ؛ عمل حکمران. حکومت کردن. فرمانروایی. فرمان راندن.
- شهوترانی ؛ عمل شهوتران. هوسرانی. انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس. بوالهوسی.
- || زیاده روی کردن در امور جنسی. و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود.
- عشرت رانی ؛عمل عشرت ران. خوشگذرانی. عیش رانی. و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود.
- عیش رانی ؛ عشرت رانی. با خوشی و عیش زندگی کردن. رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود.
- کامرانی ؛ عمل کامران. کامیابی. کامگاری. شادکامی :
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد.
کسی خواهد که خواهانش تو باشی.
- کشتیرانی ؛ عمل کشتیران.
|| حمل کالا بوسیله کشتی. حمل مسافر با کشتی.
- || فن راندن کشتی. و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن ، و نیز ماده کشتی رانی در همین لغت نامه شود.
- ملکرانی ؛ حکومت. حکمرانی. فرمانروایی. سلطنت. فرمانفرمایی :
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست.
- هوسرانی ؛ شهوترانی. بوالهوسی. کارها از روی هوی و هوس کردن. ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود.
|| ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به ران و فخذ. ( ناظم الاطباء ).
رانی. ( ع ص ) ران. نعت فاعلی از ریشه «رنو» و اعلال شده آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران. راندن اتوبوس. هدایت کردن اتوبوس.
- || فن راندن اتوبوس. فنون و قواعد راندن اتوبوس.
- || مؤسسه حمل مسافر بوسیله اتوبوس. بنگاه مسافربری بااتوبوس.
- اتومبیل رانی ؛ عمل اتومبیل ران. کار راننده اتومبیل.
- || فن راندن اتومبیل. و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن ، در همین لغت نامه شود.
|| انجام دادن. بکار بستن. عمل کردن :
- حکمرانی ؛ عمل حکمران. حکومت کردن. فرمانروایی. فرمان راندن.
- شهوترانی ؛ عمل شهوتران. هوسرانی. انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس. بوالهوسی.
- || زیاده روی کردن در امور جنسی. و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود.
- عشرت رانی ؛عمل عشرت ران. خوشگذرانی. عیش رانی. و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود.
- عیش رانی ؛ عشرت رانی. با خوشی و عیش زندگی کردن. رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود.
- کامرانی ؛ عمل کامران. کامیابی. کامگاری. شادکامی :
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد.
سعدی.
بشادی پی کامرانی گرفت.سعدی.
خوشی و خرمی و کامرانی کسی خواهد که خواهانش تو باشی.
فخرالدین عراقی.
و رجوع به کام و ترکیبات آن شود.- کشتیرانی ؛ عمل کشتیران.
|| حمل کالا بوسیله کشتی. حمل مسافر با کشتی.
- || فن راندن کشتی. و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن ، و نیز ماده کشتی رانی در همین لغت نامه شود.
- ملکرانی ؛ حکومت. حکمرانی. فرمانروایی. سلطنت. فرمانفرمایی :
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست.
سعدی.
و رجوع به ملک و ملکرانی شود.- هوسرانی ؛ شهوترانی. بوالهوسی. کارها از روی هوی و هوس کردن. ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود.
|| ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به ران و فخذ. ( ناظم الاطباء ).
رانی. ( ع ص ) ران. نعت فاعلی از ریشه «رنو» و اعلال شده آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
رانی . (حامص ) راندن . سوق دادن . روانه کردن . اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه ٔ مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.
- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران . راندن اتوبوس . هدایت کردن اتوبوس .
- || فن راندن اتوبوس . فنون و قواعد راندن اتوبوس .
- || مؤسسه ٔ حمل مسافر بوسیله ٔ اتوبوس . بنگاه مسافربری بااتوبوس .
- اتومبیل رانی ؛ عمل اتومبیل ران . کار راننده ٔ اتومبیل .
- || فن راندن اتومبیل . و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن ، در همین لغت نامه شود.
|| انجام دادن . بکار بستن . عمل کردن :
- حکمرانی ؛ عمل حکمران . حکومت کردن . فرمانروایی . فرمان راندن .
- شهوترانی ؛ عمل شهوتران . هوسرانی . انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس . بوالهوسی .
- || زیاده روی کردن در امور جنسی . و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود.
- عشرت رانی ؛عمل عشرت ران . خوشگذرانی . عیش رانی . و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود.
- عیش رانی ؛ عشرت رانی . با خوشی و عیش زندگی کردن . رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود.
- کامرانی ؛ عمل کامران . کامیابی . کامگاری . شادکامی :
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد.
بشادی پی کامرانی گرفت .
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی خواهد که خواهانش تو باشی .
و رجوع به کام و ترکیبات آن شود.
- کشتیرانی ؛ عمل کشتیران .
|| حمل کالا بوسیله ٔ کشتی . حمل مسافر با کشتی .
- || فن راندن کشتی . و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن ، و نیز ماده ٔ کشتی رانی در همین لغت نامه شود.
- ملکرانی ؛ حکومت . حکمرانی . فرمانروایی . سلطنت . فرمانفرمایی :
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست .
و رجوع به ملک و ملکرانی شود.
- هوسرانی ؛ شهوترانی . بوالهوسی . کارها از روی هوی و هوس کردن . ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود.
|| (ص نسبی ) منسوب و متعلق به ران و فخذ. (ناظم الاطباء).
- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران . راندن اتوبوس . هدایت کردن اتوبوس .
- || فن راندن اتوبوس . فنون و قواعد راندن اتوبوس .
- || مؤسسه ٔ حمل مسافر بوسیله ٔ اتوبوس . بنگاه مسافربری بااتوبوس .
- اتومبیل رانی ؛ عمل اتومبیل ران . کار راننده ٔ اتومبیل .
- || فن راندن اتومبیل . و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن ، در همین لغت نامه شود.
|| انجام دادن . بکار بستن . عمل کردن :
- حکمرانی ؛ عمل حکمران . حکومت کردن . فرمانروایی . فرمان راندن .
- شهوترانی ؛ عمل شهوتران . هوسرانی . انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس . بوالهوسی .
- || زیاده روی کردن در امور جنسی . و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود.
- عشرت رانی ؛عمل عشرت ران . خوشگذرانی . عیش رانی . و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود.
- عیش رانی ؛ عشرت رانی . با خوشی و عیش زندگی کردن . رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود.
- کامرانی ؛ عمل کامران . کامیابی . کامگاری . شادکامی :
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد.
سعدی .
بشادی پی کامرانی گرفت .
سعدی .
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی خواهد که خواهانش تو باشی .
فخرالدین عراقی .
و رجوع به کام و ترکیبات آن شود.
- کشتیرانی ؛ عمل کشتیران .
|| حمل کالا بوسیله ٔ کشتی . حمل مسافر با کشتی .
- || فن راندن کشتی . و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن ، و نیز ماده ٔ کشتی رانی در همین لغت نامه شود.
- ملکرانی ؛ حکومت . حکمرانی . فرمانروایی . سلطنت . فرمانفرمایی :
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست .
سعدی .
و رجوع به ملک و ملکرانی شود.
- هوسرانی ؛ شهوترانی . بوالهوسی . کارها از روی هوی و هوس کردن . ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود.
|| (ص نسبی ) منسوب و متعلق به ران و فخذ. (ناظم الاطباء).
رانی . (ص نسبی ) منسوب است به ران که نسبت اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
رانی . (ع ص ) ران . نعت فاعلی از ریشه ٔ «رنو» و اعلال شده ٔ آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
رانی . (هندی ، اِ) ملکه و زن راجه . (ناظم الاطباء). زن حاکم هندوان را خوانند. (رشیدی ).
دانشنامه عمومی
رانی (به انگلیس : Rani) عنوانی است هندی برای زنان که مونث واژه راجا می باشد. در حقیقت می توان رانی را به صورت ملکه یا شاهدخت ترجمه نمود. ریشه این واژه به ریگ ودا باز می گردد.
wiki: رانی
پیشنهاد کاربران
در زبان هندی یعنی ملکه
کلمات دیگر: