کلمه جو
صفحه اصلی

راقم


مترادف راقم : دبیر، قلمزن، کاتب، محرر، منشی، منصف، نگارنده، نویسنده

فارسی به انگلیسی

writer, painter, writer or painter[used before the name of artist]

writer or painter[used before the name of artist]


فارسی به عربی

کاتب

مترادف و متضاد

writer (اسم)
نویسنده، مصنف، سخنور، راقم، خامه ران

دبیر، قلمزن، کاتب، محرر، منشی، منصف، نگارنده، نویسنده


فرهنگ فارسی

نویسنده، محرر، محررکتاب یانامه
( اسم ) ۱ - نویسنده محرر محرر کتاب . یا راقم ( این ) سطور نویسنده از خود چنین تعبیر آورد . ۲ - بافنده جامه جمع راقمین .
محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعرائ شیرین سخن خان او موئ لف فرهنگ فارسی بحر عجم می باشد که بسال ۱۲۶۸ ق . به تالیف آن آغاز کرده است .

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نویسنده ، محرر.

لغت نامه دهخدا

راقم. [ ق ِ ] ( ع ص ، اِ ) نویسنده. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) ( از منتهی الارب ).محرر کتاب. ( ناظم الاطباء ). محررنامه. کاتب. راسم.
- راقم الحروف . رجوع به راقم حروف شود.
- راقم حروف یا راقم الحروف ؛ من نویسنده. ( یادداشت مؤلف ). نویسنده حروف و آنکه کاغذ را نوشته است. ( ناظم الاطباء ) : راقم حروف در جواب این سخن طعنه آمیز ایشان گفت که مرا این وقت چنین بخاطر میرسد... ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 195 ). و رجوع به ص 31 و 222 و 223 همان کتاب شود.
|| خطدار. ( ناظم الاطباء ).

راقم. [ ق ِ ] ( اِخ ) شهری که به بنی ابن یامین تعلق داشت. و موقعش معلوم نیست. ( قاموس کتاب مقدس ).

راقم. [ ق ِ] ( اِخ ) مردی از نسل مسنی. ( از قاموس کتاب مقدس ).

راقم. [ ق ِ ] ( اِخ ) یکی از سلاطین مدیان که بنی اسرائیل ایشان را بقتل رسانیدند. ( از قاموس کتاب مقدس ).

راقم. [ ق ِ ] ( اِخ ) مردی ازنسل یهودا و از بنی حبرون بود. ( قاموس کتاب مقدس ).

راقم.[ ق ِ ] ( اِخ ) آناطولی. از قاضی عسکرهای آناطول بوده و در سال 1241 هَ. ق. درگذشته و در جوار زنجیرلی قپو بخاک سپرده شده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

راقم. [ ق ِ ] ( اِخ ) عثمانی. مصطفی افندی. از خطاطان نامی عثمانی و شاگرد یدی قلعه لی بود که بسال 1181 هَ. ق. درگذشت و در گورستان مرکز افندی بخاک سپرده شد. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

راقم. [ ق ِ ] ( اِخ ) محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعراء شیرین سخن خان ، او مؤلف فرهنگ فارسی «بحر عجم » میباشد که بسال 1268 هَ. ق. بتألیف آن آغاز کرده است. ( از مقدمه فرهنگ فارسی معین ص 43 ).

راقم . [ ق ِ ] (اِخ ) شهری که به بنی ابن یامین تعلق داشت . و موقعش معلوم نیست . (قاموس کتاب مقدس ).


راقم . [ ق ِ ] (اِخ ) عثمانی . مصطفی افندی . از خطاطان نامی عثمانی و شاگرد یدی قلعه لی بود که بسال 1181 هَ . ق . درگذشت و در گورستان مرکز افندی بخاک سپرده شد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


راقم . [ ق ِ ] (اِخ ) محمد حسین متخلص به راقم و ملقب به افضل الشعراء شیرین سخن خان ، او مؤلف فرهنگ فارسی «بحر عجم » میباشد که بسال 1268 هَ . ق . بتألیف آن آغاز کرده است . (از مقدمه ٔ فرهنگ فارسی معین ص 43).


راقم . [ ق ِ ] (اِخ ) مردی ازنسل یهودا و از بنی حبرون بود. (قاموس کتاب مقدس ).


راقم . [ ق ِ ] (اِخ ) یکی از سلاطین مدیان که بنی اسرائیل ایشان را بقتل رسانیدند. (از قاموس کتاب مقدس ).


راقم . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) نویسنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) (از منتهی الارب ).محرر کتاب . (ناظم الاطباء). محررنامه . کاتب . راسم .
- راقم الحروف . رجوع به راقم حروف شود.
- راقم حروف یا راقم الحروف ؛ من نویسنده . (یادداشت مؤلف ). نویسنده ٔ حروف و آنکه کاغذ را نوشته است . (ناظم الاطباء) : راقم حروف در جواب این سخن طعنه آمیز ایشان گفت که مرا این وقت چنین بخاطر میرسد... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 195). و رجوع به ص 31 و 222 و 223 همان کتاب شود.
|| خطدار. (ناظم الاطباء).


راقم . [ ق ِ] (اِخ ) مردی از نسل مسنی . (از قاموس کتاب مقدس ).


راقم .[ ق ِ ] (اِخ ) آناطولی . از قاضی عسکرهای آناطول بوده و در سال 1241 هَ . ق . درگذشته و در جوار زنجیرلی قپو بخاک سپرده شده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


فرهنگ عمید

نویسنده، محرر، محرر کتاب یا نامه.


کلمات دیگر: