کلمه جو
صفحه اصلی

راستگو


مترادف راستگو : صادق، صدیق | حقیقت گو، صادق، صدوق، صدیق

متضاد راستگو : دروغگو، کاذب | دروغگو، کذاب

فارسی به انگلیسی

straightforward, truthful, veracious, foursquare, free, truthful(person)

truthful(person)


foursquare, free, straightforward, truthful, veracious


فارسی به عربی

سکن , صادق , صحیح

مترادف و متضاد

truthful (صفت)
راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا

true (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین

candid (صفت)
راست، بی تزویر، صمیمی، بی پرده، منصفانه، بی ریا، صاف و ساده، قلبی، راستگو

sooth (صفت)
راستگو

veracious (صفت)
درست، واقعی، راستگو

veridical (صفت)
خالص، صادق، راستگو، از روی حقیقت گویی

soothfast (صفت)
راستگو

صادق، صدیق ≠ دروغگو، کاذب


حقیقتگو، صادق، صدوق، صدیق ≠ دروغگو، کذاب


فرهنگ فارسی

منصور بن عبد الله فارسی مشهور به راستگو فقیهی است فاضل امامی و از علمای قرن دهم و در طبقه شهید ثانی متوفی به سال ۹۶۶ ق .

لغت نامه دهخدا

راستگو. ( نف مرکب ) صادق. مقابل کاذب و دروغگو. ( ناظم الاطباء ). راستگوینده. صادق القول. راست گفتار. صادق الوعد : و آن نخستین چون گواه عدل است و راستگو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95 ). و گفت خواهد آمد بشما رسول راستگو و راست کردار. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
هرچند این قصیده گواهی است راستگو
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست.
خاقانی.
بصورت دو حرف کژ آمددل امّا
ز دل راستگو تر گوایی نیابی.
خاقانی.
مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بر او بلا چو تگرگ.
جمال الدین اصفهانی.
و نداند که کجاست و در این سوگند راستگو بود. ( تاریخ قم ص 24 ).
- امثال :
راستگو را همیشه راحت بیش . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858 ). و رجوع به راستگوی شود.
- راستگو خواندن ؛ راستگو شمردن. راستگو دانستن :
ولیکن تو هم کشته بر دست او
شوی زود و خوانی مرا راستگو.
فردوسی.
- راستگو داشتن ؛ راستگو شمردن. تصدیق ؛ راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب. ( منتهی الارب ).
- راستگو شدن ؛ سخن راست گفتن :
ز کژگویی سخن را قدر کم گشت
کسی کو راستگو شد محتشم گشت.
نظامی.
بَرّ؛ راستگو شدن درسوگند. ( منتهی الارب ).

راستگو. ( اِخ ) منصوربن عبداﷲ فارسی مشهور به راستگو. فقیهی است فاضل امامی و از علمای قرن دهم و در طبقه شهید ثانی ، متوفی در 966 هَ. ق. او با غیاث الدین منصوربن امیر صدرالدین معاصر بوده و در شیراز اقامت داشته و شرح مختصر الاصول سید شریف و کتاب الفصول المنصوریة یا الفوائد المنصوریة از تألیفات اوست که شرح متوسط مزجی تهذیب الاصول علامه حّلی است. ( از ریحانة الادب ). و رجوع به روضات ص 675 و الذریعه ج 4 ص 514 و ج 6 ص 128 شود.

راستگو. (اِخ ) منصوربن عبداﷲ فارسی مشهور به راستگو. فقیهی است فاضل امامی و از علمای قرن دهم و در طبقه ٔ شهید ثانی ، متوفی در 966 هَ . ق . او با غیاث الدین منصوربن امیر صدرالدین معاصر بوده و در شیراز اقامت داشته و شرح مختصر الاصول سید شریف و کتاب الفصول المنصوریة یا الفوائد المنصوریة از تألیفات اوست که شرح متوسط مزجی تهذیب الاصول علامه ٔ حّلی است . (از ریحانة الادب ). و رجوع به روضات ص 675 و الذریعه ج 4 ص 514 و ج 6 ص 128 شود.


راستگو. (نف مرکب ) صادق . مقابل کاذب و دروغگو. (ناظم الاطباء). راستگوینده . صادق القول . راست گفتار. صادق الوعد : و آن نخستین چون گواه عدل است و راستگو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). و گفت خواهد آمد بشما رسول راستگو و راست کردار. (قصص الانبیاء ص 21).
هرچند این قصیده گواهی است راستگو
بر دعوی وفاق تو کاندر نهان ماست .

خاقانی .


بصورت دو حرف کژ آمددل امّا
ز دل راستگو تر گوایی نیابی .

خاقانی .


مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بر او بلا چو تگرگ .

جمال الدین اصفهانی .


و نداند که کجاست و در این سوگند راستگو بود. (تاریخ قم ص 24).
- امثال :
راستگو را همیشه راحت بیش . (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 858). و رجوع به راستگوی شود.
- راستگو خواندن ؛ راستگو شمردن . راستگو دانستن :
ولیکن تو هم کشته بر دست او
شوی زود و خوانی مرا راستگو.

فردوسی .


- راستگو داشتن ؛ راستگو شمردن . تصدیق ؛ راستگوداشتن کسی را. ضد تکذیب . (منتهی الارب ).
- راستگو شدن ؛ سخن راست گفتن :
ز کژگویی سخن را قدر کم گشت
کسی کو راستگو شد محتشم گشت .

نظامی .


بَرّ؛ راستگو شدن درسوگند. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که سخن راست می گوید.

پیشنهاد کاربران

کسیکه حرف راست وحق را میگوید


کلمات دیگر: