بیهوده گفتن . ژاژ خائیدن .
ژاژ درائیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ژاژ درائیدن. [ دَ دَ ] ( مص مرکب ) بیهوده گفتن. ژاژ خائیدن. رجوع به ژاژ خائیدن شود :
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چربگویان آنجا شوند کندزبان.
وگر نی چون بجوید نان و خیره ژاژ بدراید.
کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود
که چربگویان آنجا شوند کندزبان.
فرخی.
چرا گر چون من است او همچو من بر صدر ننشیندوگر نی چون بجوید نان و خیره ژاژ بدراید.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: