شيفتگي , اسارت , گرفتاري , گفتاري فکري , دستگيري , اسير کردن , تسخير , گرفتن
اسر
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) برده کردن اسیر کردن باسیری در آوردن . ۲ - ( اسم ) بردگی اسیری . ۳ - زورمندی توانایی .
از فرزندان یعقوب
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
چو ابر کف شه تقاطر نماید
زر از آسر طَمْع سائل برآید.
اسر. [ اَ ] ( ع مص ) اِسار. بستن. || اسیر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برده کردن : و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقاً تقتلون و تأسرون فریقاً. ( قرآن 26/33 ). || زندانی کردن. ( دزی ج 1 ص 21 ). || آفریدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خلقت. || نیک آفریدن. || پالان بدوال بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به احتباس بول مبتلا شدن. || بندگی. ( دزی ج 1 ص 21 ).
اسر. [ اَ ] ( ع اِ ) دوال. || رَسن. || قوت. || پیوندها : نحن خلقناهم و شددنا اسرهم. ( قرآن 28/76 )؛ ایشان را آفریدیم و بستیم و قوت دادیم پیوندهای ایشان را. یا مراد از آن دو روده بول و غایط است.
اسر. [ اَ ] ( ع اِ ) همه : بأسره ، یا بأسرها؛ بتمامی. بالتمام. برمته. بحذفیره. بحذافیرها: هذه لک بأسره ؛ همه آن از تست : دست ظلم و مصادره دراز کرد، و خطه خراسان بأسرها بغارتید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). مملکت ولایت گیلان بأسرها با مملکت جرجان و طبرستان مضاف گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ممالک ماوراءالنهر بأسرها مضبوط گشت. ( جهانگشای جوینی ).
اسر. [ اُ ] ( ع مص ) شاشبند شدن. حبس البول. حبس شدن بول. احتباس بول. گرفتگی بول. ( مهذب الاسماء ). گمیزگرفتگی. بسته شدن بول. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). دربند شدن بول. || دربند کردن بول.
- عود اُسر ؛ چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد.
اسر. [ اُ س َ ] ( ع اِ ) ج ِ اُسرة.
اسر. [ اُ س ُ ] ( ع اِ ) ج ِ اِسار، بمعنی چیزی که بدان بندند. || پایه های تخت. ( منتهی الارب ).
اسر. [ اَ س َ ] ( ع اِ ) آبگینه. شیشه. ( مهذب الاسماء ).
اسر.[ اَ س َرر ] ( ع ص ) اَجوف. میان کاواک. ( منتهی الارب ).میان تهی. ( زوزنی ). پوک. || نیزه میان تهی. ( مهذب الاسماء ). || آنکه در کار کسی دخل کند. || ناخوانده درآینده. || شتر که کرکره آن مجروح باشد. ( منتهی الارب ). || آنکه نافش را علتی رسیده باشد. ( زوزنی ). آنکه نافش را علتی بود. ( مهذب الاسماء ). || ( ن تف )نعت تفضیلی از مسرور. مسرورتر. ( غیاث ). شادان تر.
اسر. [ ] (اِخ ) یکی از فرزندان یعقوب . (مجمل التواریخ و القصص ص 194). و در طبری ص 355 اشر آمده .
اسر. [ اَ ] (ع اِ) دوال . || رَسن . || قوت . || پیوندها : نحن خلقناهم و شددنا اسرهم . (قرآن 28/76)؛ ایشان را آفریدیم و بستیم و قوت دادیم پیوندهای ایشان را. یا مراد از آن دو روده ٔ بول و غایط است .
اسر. [ اَ ] (ع اِ) همه : بأسره ، یا بأسرها؛ بتمامی . بالتمام . برمته . بحذفیره . بحذافیرها: هذه لک بأسره ؛ همه ٔ آن از تست : دست ظلم و مصادره دراز کرد، و خطه ٔ خراسان بأسرها بغارتید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مملکت ولایت گیلان بأسرها با مملکت جرجان و طبرستان مضاف گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ممالک ماوراءالنهر بأسرها مضبوط گشت . (جهانگشای جوینی ).
اسر. [ اَ ] (ع مص ) اِسار. بستن . || اسیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برده کردن : و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب فریقاً تقتلون و تأسرون فریقاً. (قرآن 26/33). || زندانی کردن . (دزی ج 1 ص 21). || آفریدن . (تاج المصادر بیهقی ). خلقت . || نیک آفریدن . || پالان بدوال بستن . (تاج المصادر بیهقی ). || به احتباس بول مبتلا شدن . || بندگی . (دزی ج 1 ص 21).
اسر. [ اَ س َ ] (ع اِ) آبگینه . شیشه . (مهذب الاسماء).
اسر. [ اَ س ُ] (از سانسکریت ، اِ) (از سانسکریت اسوره ) بیرونی در تحقیق ماللهند، در عنوان «فی اجناس الخلائق و اسمائهم » آورده : الایمان و الفضیلة من الروحانیین فی دیو و لهذا صار من یجانسهم من الانس مؤمناً باﷲ معتصماً به مشتاقاً الیه و الکفر و الرذیلة فی الشیاطین المسمّین اسر و راکشس و من شابههم من الانس کان کافراً باﷲ غیرملتفت الی اوامره ... (تحقیق ماللهند چ زاخائو ص 44 س 8 و ص 123 س 15 و ص 166 س 2 و ص 168 س 15). و رجوع بفهرست آن کتاب شود.
اسر. [ اِس ْ س ِ ] (اِخ ) رودی قرب تلمسان در الجزائر.
اسر. [ اُ ] (اِخ ) شهری بحزن از زمین بنی یربوع بن حنظلة و نیز یُسُر گویند. (معجم البلدان از نصر).
اسر. [ اُ ] (ع مص ) شاشبند شدن . حبس البول . حبس شدن بول . احتباس بول . گرفتگی بول . (مهذب الاسماء). گمیزگرفتگی . بسته شدن بول . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دربند شدن بول . || دربند کردن بول .
- عود اُسر ؛ چوبی که نهند بر شکم آنکه احتباس بول دارد. چوبی که بول بازگیرد.
اسر. [ اُ س َ ] (ع اِ) ج ِ اُسرة.
اسر. [ اُ س ُ ] (ع اِ) ج ِ اِسار، بمعنی چیزی که بدان بندند. || پایه های تخت . (منتهی الارب ).
اسر.[ اَ س َرر ] (ع ص ) اَجوف . میان کاواک . (منتهی الارب ).میان تهی . (زوزنی ). پوک . || نیزه ٔ میان تهی . (مهذب الاسماء). || آنکه در کار کسی دخل کند. || ناخوانده درآینده . || شتر که کرکره ٔ آن مجروح باشد. (منتهی الارب ). || آنکه نافش را علتی رسیده باشد. (زوزنی ). آنکه نافش را علتی بود. (مهذب الاسماء). || (ن تف )نعت تفضیلی از مسرور. مسرورتر. (غیاث ). شادان تر.
فرهنگ عمید
۲. بردگی، اسیری.
دانشنامه آزاد فارسی
راهب و عالم ویلزی. معلمِ آلفرد کبیر، شاه وسکس، بود. او کتاب زندگی نامۀ آلفرد کبیر را دربارۀ زندگی آلفرد از تولد تا ۸۸۷م و شرح مفصلی از حکومت و جنگ های او نوشته که از منابع اصلی اطلاعاتِ تاریخی آن دوره است. اسر در پمبروک شر واقع در غرب ویلز به دنیا آمد و زندگی روحانی خود را از صومعۀ سنت دیویدز آغاز کرد. سپس اسقف شربورن در دورسِت شد.
دانشنامه اسلامی
معنی أَسَرَّ: پنهان داشت
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی عُثِرَ: اطلاع حاصل شد - معلوم شد (عثور بر هر چیز ، اطلاع بر آن و یافتن آن است . )
معنی عُسْرِ: سختی - دشواری
معنی عَسِرٌ: سخت - دشوار
معنی عَصْرِ: قطعه ای از زمان - عصر (در آیه "وَﭐلْعَصْرِ " منظور عصر ظهور پیامبر اسلام صلی الله وعلیه وآله است یا چنانکه در بعضی از روایات آمده منظور ، عصر ظهور حضرت مهدی (علیهالسلام) است که در آن عصر حق بر باطل به طور کامل غلبه کند )
تکرار در قرآن: ۴(بار)
گویش مازنی
/o sar/ آبشخور دام – محل آبخور کشتزار - کنار آب – بالای آب ۳آب روان کردن
دوباره
اشک
آستر – پارچه ی زیرین کت یا لباس