کلمه جو
صفحه اصلی

اسپه

فرهنگ فارسی

( اسم ) سپاه لشکر عسکر قشون .
موضعی است در جنوب اصفهان

فرهنگ معین

(اِ پَ ) (اِ. ) سپاه .

لغت نامه دهخدا

اسپه. [ اِ پ َه ْ ] ( اِ ) مخفف اسپاه. لشکر. عسکر. سپاه. قشون :
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیان.
مولوی.
|| سگ. کلب.

اسپه. [ اَ پ َ / پ ِ ] ( ص نسبی ، پسوند ) مرکب از اسپ + -ه ، پسوند نسبت : دواسپه ؛ با دو اسپ ، دارای دو اسب. سه اسپه ؛ با سه اسپ. رجوع به فهرست شاهنامه ولف شود.

اسپه. [ اِ پ ِ ] ( اِخ ) موضعی در جنوب اصفهان.

اسپه . [ اَ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ، پسوند) مرکب از اسپ + -ه ، پسوند نسبت : دواسپه ؛ با دو اسپ ، دارای دو اسب . سه اسپه ؛ با سه اسپ . رجوع به فهرست شاهنامه ٔ ولف شود.


اسپه . [ اِ پ َه ْ ] (اِ) مخفف اسپاه . لشکر. عسکر. سپاه . قشون :
حمله بردند اسپه جسمانیان
جانب قلعه و دز روحانیان .

مولوی .


|| سگ . کلب .

اسپه . [ اِ پ ِ ] (اِخ ) موضعی در جنوب اصفهان .


دانشنامه عمومی

آسپه. آسپه (به اسپانیایی: Aspe) دهستانی در استان آلیکانتهٔ اسپانیا است.
فهرست دهستان های آلیکانته
در این دهستان ۱۸٬۸۲۱ نفر زندگی می کنند. مساحت این دهستان ۷۰٫۹۰ کیلومتر مربع است.

گویش مازنی

/espe/ سفید

سفید


پیشنهاد کاربران

سگ
به زبان خوانساری
پارسی زمان مادها


اسپه درزبان عبری خوانساری ( یهودی ) معنی سگ می دهد ودر مازندران معنی خروس سفید ودر فارسی معنی اسب می دهد که با چیدن این سه برهان یک حکم استدلال می شود وآن حکم اینست که اسپه یعنی عصبانی وسرکش و حتی اگر اسپه را اسفه از ریشه تاسف هم حساب کنیم همین می شود زیرا متاسف شدن یعنی غمگین وعصبانی شدن وبرعلیه خود سرکش شدن وبه خود شوریدن وخود را ملامت کردن


کلمات دیگر: