نگریستن بگوش. چشم و وا پس دیدن
اساسه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( اساسة ) اساسة. [ اِ س َ ] ( ع مص ) سوس یعنی پت و شپشه افتادن. کرمک درافتادن در چیزی. ( منتهی الارب ). شپشه درافتادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). شپشه درافتادن گندم و برنج را. کرم درافتادن پشم را. || بسیارکنه شدن گوسپند. ( منتهی الارب ). شپشه شدن گوسفند. ( تاج المصادر بیهقی ).
اساسه. [ اَ / اِ س َ / س ِ ] ( اِ ) نگریستن به گوشه چشم و واپس دیدن. ( برهان ) ( سروری ) ( مؤید الفضلاء ) ( جهانگیری ). || سامان و جمعیت بسیار. ( برهان ).
اساسه. [ اَ / اِ س َ / س ِ ] ( اِ ) نگریستن به گوشه چشم و واپس دیدن. ( برهان ) ( سروری ) ( مؤید الفضلاء ) ( جهانگیری ). || سامان و جمعیت بسیار. ( برهان ).
اساسه . [ اَ / اِ س َ / س ِ ] (اِ) نگریستن به گوشه ٔ چشم و واپس دیدن . (برهان ) (سروری ) (مؤید الفضلاء) (جهانگیری ). || سامان و جمعیت بسیار. (برهان ).
اساسة. [ اِ س َ ] (ع مص ) سوس یعنی پت و شپشه افتادن . کرمک درافتادن در چیزی . (منتهی الارب ). شپشه درافتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شپشه درافتادن گندم و برنج را. کرم درافتادن پشم را. || بسیارکنه شدن گوسپند. (منتهی الارب ). شپشه شدن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ).
کلمات دیگر: