مترادف اسوده : ( آسوده ) آرام، راحت، خاطرجمع، فارغ، بی خیال، فارغ البال، فارغ بال، مرفه، خلاص، سبکبار، بی حرکت، ساکن، آرمیده، مرده، مدفون
اسوده
مترادف اسوده : ( آسوده ) آرام، راحت، خاطرجمع، فارغ، بی خیال، فارغ البال، فارغ بال، مرفه، خلاص، سبکبار، بی حرکت، ساکن، آرمیده، مرده، مدفون
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
سهل , هادی , هدوء
فرهنگ اسم ها
اسم: آسوده (دختر) (فارسی) (تلفظ: āsude) (فارسی: آسوده) (انگلیسی: asude)
معنی: راحت و آرام، ( صفت فاعلی از آسودن ) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بی رنج
معنی: راحت و آرام، ( صفت فاعلی از آسودن ) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بی رنج
مترادف و متضاد
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال
ساکت، ارام، خاطر جمع، ملایم، ساکن، اسوده
ارام، خاطر جمع، اسوده، بی جنبش
راحت، اسوده، دنج، گرم و نرم، راحت واسوده، امن و امان، اماده و مجهز
فرهنگ فارسی
( آسوده ) ( اسم ) ۱ - استراحت یافته راحت کرده. ۲ - آرام گرفته ساکن . ۳ - فارغ فراغ یافته . ۴ - خوش مسرور . ۵ - دور جدا . ۶ - ماندگی گرفته رفع خستگی کرده . ۷ - بی رنج بی تعب . ۸ - بهره مند محفوظ . ۹ - مدفون آرام گرفته در قبر .
فارغ
دهی است ضباب را . در معجم البلدان چاپ مصر اسوره بارائ مهمله آمده و گوید : از آبهای ضباب است ما بین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذو الجدائر گویند . مولف تاج العروس گوید : اسوده اسم کوهی است و همانست که مصنف گفته موضعی است ضباب را .
فارغ
دهی است ضباب را . در معجم البلدان چاپ مصر اسوره بارائ مهمله آمده و گوید : از آبهای ضباب است ما بین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذو الجدائر گویند . مولف تاج العروس گوید : اسوده اسم کوهی است و همانست که مصنف گفته موضعی است ضباب را .
فرهنگ معین
( آسوده ) (دِ ) (ص مف . )۱ - خستگی در کرده . ۲ - آرام گرفته ، ۳ - فارغ . ۴ - خوش ، شادمان . ۵ - تنبل ، بی کاره . ۶ - بی رنج ، بی تعب . ۷ - بهره مند.
لغت نامه دهخدا
( آسوده ) آسوده. [دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) فارغ. فراغ یافته :
نباید که آسوده باشد سپاه
نه آسوده از رنج تدبیر شاه.
بلشکرگه شاه پرموده شد.
چو آسوده شد شهریار و سپاه...
کس نیست که از رنج جهان آسوده ست.
بتو آسوده بودم از همه غم
تو بمردی و من نیاسایم.
تن آسوده دارید یکسر ببزم
که زود آید اندیشه روز رزم.
اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.
|| آرمیده. تسکین یافته. مقابل شورانیده :
چنین گفت شاپور [ طائر ] بدنام را
که از پرده چون دخت بهرام را
بیاری و رسوا کنی دوده را
بشورانی این کین آسوده را...
آسوده زهرچه نیست میباید زیست
وآزاده ز هرچه هست می باید بود.
بخفتی و آسوده برخاستی
ز نو باز جنگی بیاراستی.
رخ از خون دیده شده چون کبست.
چو آسوده گشت اسب و شاه و سپاه
بکشمیهن آمد بهنگام روز...
دلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت.
چو آسوده شد باز لشکر براند.
بیاورد لشکر سوی شهرزور.
نباید که آسوده باشد سپاه
نه آسوده از رنج تدبیر شاه.
فردوسی.
چو از جنگ این لشکر آسوده شدبلشکرگه شاه پرموده شد.
فردوسی.
ببد شاه چندی بدان رزمگاه چو آسوده شد شهریار و سپاه...
فردوسی.
هر جا که دلی هست ز غم فرسوده ست کس نیست که از رنج جهان آسوده ست.
کمال اسماعیل.
|| دور. جدا : بتو آسوده بودم از همه غم
تو بمردی و من نیاسایم.
مسعودسعد.
|| خوش : تن آسوده دارید یکسر ببزم
که زود آید اندیشه روز رزم.
فردوسی.
|| با خاطری مجموع. مطمئن : اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.
صائب.
|| مستریح. بی مشقت. آرام یافته. بی ترس. بی هراس و بیم از بدی و مصائب. جمام : وطلیعه ها نامزد کرد و مردم آسوده و من بازگشتم. ( تاریخ بیهقی ). تا خلایق روی زمین آسوده و مرفّه پشت بدیوار امن و فراغ آوردند. ( کلیله و دمنه ).|| آرمیده. تسکین یافته. مقابل شورانیده :
چنین گفت شاپور [ طائر ] بدنام را
که از پرده چون دخت بهرام را
بیاری و رسوا کنی دوده را
بشورانی این کین آسوده را...
فردوسی.
|| فارغ البال : آسوده زهرچه نیست میباید زیست
وآزاده ز هرچه هست می باید بود.
سلمان ساوجی.
|| ماندگی گرفته. مقابل مانده : بخفتی و آسوده برخاستی
ز نو باز جنگی بیاراستی.
فردوسی.
یکی اسب آسوده را برنشست رخ از خون دیده شده چون کبست.
فردوسی.
برآسود روزی بر آنجایگاه چو آسوده گشت اسب و شاه و سپاه
بکشمیهن آمد بهنگام روز...
فردوسی.
جهاندار [ افراسیاب ] چون بخت برگشته دیددلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت.
فردوسی.
بدان جایگه شاه ماهی بماندچو آسوده شد باز لشکر براند.
فردوسی.
چو آسوده تر گشت شاه و ستوربیاورد لشکر سوی شهرزور.
فردوسی.
و هر پیک مانده نامه به پیک آسوده دادی و نامه زودتر بجای مقصود رسیدی .اسودة. [ اَ وَ دَ ] (اِخ ) دهی است ضباب را. (منتهی الارب ). در معجم البلدان چ مصر «اسورة» با راء مهمله آمده و گوید: از آبهای ضباب است ، مابین آن و بین حمی از جهت جنوب سه شبه راه است از وادیی که آنرا ذوالجدائر گویندانتهی . مؤلف تاج العروس گوید: اسودة اسم کوهی است و همانست که مصنف (قاموس ) گفته موضعی است ضباب را.
اسودة. [ اَ وَدَ ] (ع اِ) مار ماده ٔ سیاه ِ بزرگ . (منتهی الارب ).
اسودة. [ اَ وِ دَ ] (ع اِ) ج ِ سَواد. ج اساوِد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
( آسوده ) ۱. آرام، آرام گرفته.
۲. فارغ، آسایش یافته، دارای آسایش، آن که در حال استراحت است، بی درد، بی غم، نگه داری شده، حفظ شده، محفوظ، درامان.
۲. فارغ، آسایش یافته، دارای آسایش، آن که در حال استراحت است، بی درد، بی غم، نگه داری شده، حفظ شده، محفوظ، درامان.
جدول کلمات
آسوده
امن, فراغ, راحت
امن, فراغ, راحت
پیشنهاد کاربران
آسوده : نوع: دخترانه ریشه اسم: فارسی معنی: ( تلفظ: āsude ) ( صفت فاعلی از آسودن ) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بی رنج - راحت و آرام .
راحت بودن از چیزی
راحت
تن اسان
آسوده : آسوده ( صفت فاعلی از آسودن ) استراحت یافته، راحت کرده، آرام گرفته، ساکن، فارغ، خوش، مسرور، بی رنج.
آسوده : آرام ، خاطرجمع
اسم آسوده مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .
آسوده : آرام ، خاطرجمع
اسم آسوده مورد تایید ثبت احوال ایران برای نامگذاری دختر است .
مرفه الحال
آسوده : راحت و آرام ، مسرور و بی رنج .
کلمات دیگر: