( آذرگشسب ) آذرگشسب. [ ذَ گ ُ ش َ ] ( اِخ ) مخفف آذرگشنسب ، یکی از سه آتش مقدس حافظ جهان. || نام آتشکده گشتاسب است که در بلخ بوده ، گنجهای گشتاسب نیز در آنجا بود، اسکندرآن را خراب کرده و گنجها برداشت ، و بعضی گفته اند کتاب زند و اوستا نیز بدانجا بوده است. || ( اِ مرکب ) مطلق آتشکده را گویند. || بمعنی برق هم آمده است. || ( اِخ ) نام فرشته ای است موکل بر آتش که پیوسته در آتش مقام دارد و معنی ترکیبی آن آتش جهنده باشد چه آذرآتش و گشسب به معنی جهنده و خیزکننده آمده است و این معنی مناسبت تمامی با برق دارد. ( برهان ). رجوع به آذرگشنسب شود :
همان اسب تو شاه اسب من است
کلاه تو آذرگشسب من است.
فردوسی.
چنان دید در خواب کآتش پرست
سه آتش فروزان ببردی بدست
چو آذرگشسب و چو خرّاد و مهر
فروزان چو بهرام و ناهید چهر.
فردوسی.
بیزدان که او را سزد برتری
نگارنده زهره و مشتری
بتاج و بگاه و بخورشید و ماه
به آذرگشسب و بمهر و کلاه
که از شاه خاقان نپیچد بدل
نباشد بکاری ورا دل گسل.
فردوسی.
در نظامی آمده است :
ببلخ آمد و آذر زردهشت
بطوفان شمشیر چون آب کشت
بهار دل افروز در بلخ بود
کزو تازه گل رادهن تلخ بود
زده موبدش نعل زرین بر اسب
شده نام آن خانه آذرگشسب.
از این روی ظاهر می شود که عقیده صاحب برهان و فرهنگ نویسان دیگر متکی بر همین ابیات نظامی است ، لیکن با اینکه نظامی از بزرگان شعر و ادب است گفته های او در تاریخ محل اعتماد تام نتواند بود، خاصه اگر با صریح شاهنامه نیز مخالف باشد. آذرگشسب چنانکه از قطعات ذیل روشن است نام آتشکده آذربایجان بوده است نه آتشکده بلخ :
چو بشنید خسرو که شاه جهان
همی خون او جوید اندر نهان
شب تیره از طیسفون درکشید
تو گفتی که گشت از جهان ناپدید
نداد آن سر پربها رایگان
همی تاخت تا آذرآبادگان
چو آگاهی آمد بهر مهتری
که بد مرزبان یا سر کشوری...
یکایک بخسرو نهادند روی
سپاه و سپهبد همه نامجوی
از ایران و از دشت نیزه وران
زخنجرگذاران و جنگی سران
همی گفت هر کس که ای پور شاه
ترا زیبد این تخت و تاج و کلاه
نگر تا نداری هراس از گزند
بزی شاد و آرام و دل ارجمند
زمانی بنخجیر تازیم اسپ
زمانی نوان پیش آذرگشسپ...