کلمه جو
صفحه اصلی

اشنا


مترادف اشنا : ( آشنا ) انیس، خودی، خویش، دوست، شناخت، مالوف، مانوس، مونس، یار، شناسا، شناسنده، عارف، خودمانی، آگاه، بلد، مسبوق، وارد ، بیگانه، جاهل، غیر

متضاد اشنا : ( آشنا ) بیگانه

فارسی به انگلیسی

acquainted, familiar, accustomed, used, acquaintance, friend, kith, contact, homelike, homey

فارسی به عربی

مالوف , معرفة

فرهنگ اسم ها

اسم: آشنا (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: āš (e) nā) (فارسی: آشنا) (انگلیسی: ashna)
معنی: دوست و رفیق، شناسنده، آگاه به چیزی یا امری، عاشق، دلداده، دوست و رفیق مقابل بیگانه و غریب، دوست، رفیق، آن که او را می شناسیم، آن که یا آنچه به ذهن و خاطر می آوریم

اسم: اشنا (پسر) (فارسی) (تلفظ: ašnā) (فارسی: اَشنا) (انگلیسی: ashna)
معنی: گوهر گران بها، گوهر گرانمایه، شنا، شناگری، آب ورزی، شنا کننده، آب ورز، شناگر

مترادف و متضاد

acquaintance (اسم)
اشنایی، اگاهی، اشنا

familiar (صفت)
اشنا، خودمانی، وارد در

فرهنگ فارسی

( آشنا ) ( اسم ) شنا شناوری سباحت یا مرد آشنا . شناگر سباح .
۱ - ( اسم ) شنا شناگری آب ورزی . ۲ - ( صفت ) شنا کننده آب ورز شناگر
محلی است در چهار فرسنگی میانه جنوب و مغرب خنج .

فرهنگ معین

( آشنا ) ( ~. ) ( اِ. ) شنا، شناوری .
(شْ یا ش ِ ) [ په . ] (ص . )۱ - شناخته ، غیر از بیگانه . ۲ - خویش ، نزدیک . ۳ - دوست ، یار. ۴ - موافق ، سازگار. ۵ - کسی که از کاری اطلاع و آگاهی داشته باشد.
( ~. ) (اِ. ) = آشنا: ۱ - (اِ. ) شنا، شناوری ، آب ورزی . ۲ - (ص فا. ) شنا کننده ، شناگر.
(اَ ) (اِ. ) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه .

( ~.) (اِ.) = آشنا: 1 - (اِ.) شنا، شناوری ، آب ورزی . 2 - (ص فا.) شنا کننده ، شناگر.


(اَ) (اِ.) گوهر گرانبها، گوهر گرانمایه .


لغت نامه دهخدا

( آشنا ) آشنا. [ ش ْ / ش ِ ] ( ص ) آشنای. معروف. مأنوس. مألوف. گستاخ. نزدیک. اُلفت گرفته. مستأنس بتعارف. پیوسته. بسته. شناسا. شناسنده. مقابل بیگانه ، ناآشنا، غریب :
تا دل من در هوای نیکوان شد آشنا
در سرشک دیده گردانم چو مرد آشنا.
رودکی.
غریبی گرچه باشد پادشائی
بگریدچون ببیند آشنائی.
( ویس و رامین ).
بخدمت همی آمدم سوی تو
مگر با سعادت شوم آشنا.
لامعی.
بر سخن حجت مگزین سخن
زآنکه خرد با سخنش آشناست.
ناصرخسرو.
با علم اگر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنائی.
ناصرخسرو.
گرافلاک جمله لطیفند پس
بگو گر خرد با دلت آشناست...
ناصرخسرو.
دانی که چون شدم چو ز دیوان گریختم
ناگاه با فریشتگان آشنا شدم.
ناصرخسرو.
انده چرا برم چو تحمل ببایدم
روی از که بایدم که کسی نیست آشنا؟
مسعودسعد.
سایه با ذات آشنا باشد
سایه از ذات کی جداباشد؟
سنائی.
و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را بنظر بصیرت بیند... و سخاوت را با خود آشنا گرداند. ( کلیله و دمنه ).
بیگانه باد با تو غم و آشنا طرب
در بحر لهو باد و طرب آشنای تو.
سوزنی.
با علم آشنا شو و از آب بر سر آی
کز آب بر سر آمدن از علم آشناست.
کمال اسماعیل.
چو تو با علم آشنا گشتی
بگذری زآب نیز بی کشتی.
اوحدی.
بدریای جودت کند آشنا
چه بیگانه مردم چه شهرآشنا.
ابراهیم فاروقی.
- امثال :
آواز او مرا آشنا می آید ؛ چنان مینماید که صاحب آن را می شناسم.
فعل آن آشنا آمدن و آشنا شدن و آشنا کردن و آشنا گردانیدن است.
|| خویش. قریب :
با نبی بود آشنا بیگانه چون شد بولهب
وز حبش بیگانه آمد آشنا چون شد بلال ؟
معزی.
|| دوست. یار:
چون آشنات باشد ابلیس مکرپیشه
با زرق و مکر یابی ناچار آشنائی.
ناصرخسرو.
بنشست و نرم نرم همی گفت زارزار
با آشنا چنین نکند هیچ آشنا.
معزی.
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد.
حافظ.

اشنا. [ اَ ] (اِ) گوهر گرانمایه . (برهان ). گوهر گرانبها. (سروری ) (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). درمجمع الفرس بمعنی جواهر ذی قیمت است . (شعوری ج 1 ص 98). گوهر گران قیمت . (جهانگیری ). || شناکننده و آب ورز. (برهان ). شناکننده که آنرا اشناب ، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شناوری ،مرادف اشناه و آشناو و اشناب . (رشیدی ) :
دو اشنا و سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب .

عطار (از آنندراج ).


مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام ). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود.

اشنا. [ ] (اِخ ) محلی است در چهارفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب خنج .


فرهنگ عمید

( آشنا ) ۱. شناسا، شناسنده.
۲. شناخته.
۳. آگاه، باخبر.
۴. کسی که او را می شناسیم ولی با او رابطۀ چندانی نداریم.
۵. آن که در کاری مهارت اندکی دارد: با نجاری هم آشناست.
۶. [قدیمی] یار، دوست.
۷. [قدیمی] عاشق.
= شنا: بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶ )، هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوش جواب خوب رو (مولوی: ۱۵۰ ).
۱. گوهر گران بها.
۲. (صفت ) گران مایه.

۱. گوهر گران‌بها.
۲. (صفت) گران‌مایه.


دانشنامه عمومی

آشنا. آشنا می تواند به موارد زیر یا نسبت با آنها اشاره کند:
آشنا (خنج)، روستایی از توابع شهر خنج فارس
آشنایی یا نوعی رابطه بین فردی

گویش مازنی

( آشنا ) /aashnaa/ موش درشت اندام - سنجاب ۳در اصطلاح به افراد لاغر و بدقیافه گویند
/oshnaa/ آشنا

آشنا


واژه نامه بختیاریکا

( اَشنا ) ( ● ) ؛ شناسنده؛ دانا؛ شنونده
( آشنا ) اَشنَعدِه؛ شنخت؛شناسا

جدول کلمات

آشنا
شناس
شناس

پیشنهاد کاربران

در زبان ترکی استانبولی می شود: تانئدئک

واژه ترکی استانبولی: آچینا از واژه فارسی میانه ( پهلوی ساسانی ) : آشنا وام گرفته شده است!
در ترکی آذربایجانی: تانیش

خودی

اقای مجتبی عیوض صحرا
پیشنهاد میکنم این لینک رو مطالعه کنی اگر نیومد این عبارت رو سرچ کن در اینترنت ببین در حدود ۱۳۷۴ وام واژه پارسی در زبان ترکی استانبولی وجود دارد
https://fa. wikipedia. org/wiki/وام واژه های_پارسی_در_ترکی
آشنا کلمه اصیل فارسی است که به ترکی وارد شده

درود بر شما
گرچه زبان فارسی از گویش های گوناگونی برخوردار است و در درازنای کارنامه گذشتگان، پیشینه پُر فراز و نشیبی را گذرانده است و به فراخور فرمانروایی دودمان ( سلسله ) خود از واژگان بسیاری بهره جُسته است که در این جا، گنجایش این را ندارم تا به گونه بُوَنده ( کامل ) به روشنگری آن بپردازم!
ولی واژه نامه های گوناگون پهلوی بسیاری هست که درباره واژه آشنا روشنگری کرده است و همچنین در دوره های کارشناسی ارشد و دکترای زبان های باستانی ایران هم آموزش داده می شود!
که بیشترشان این واژه [ آشنا ] را جزو زبان پهلوی ساسانی دانسته اند!
( زبان پهلوی دو گونه است: 1. پارتی ( دوره اشکانیان ) 2. پارسی میانه ( دوره ساسانیان )

من هم نوشته ویکی پدیا را خوانده ام ولی بین دو واژه نامه گیر کرده بودم که هر کدام گزارشی ناهمسان از واژه ی [ آشنا ] داده بود:
1. واژگان زبان ترکی در فارسی: محمد صادق نائبی ( نایبی )
2. فرهنگ لغات فارسی به ترکی استانبولی: آراز ( آتیلا ) اُورمولو

سرانجام، کوتاهی ( پهلوی: نَرسپان ) ام را می پذیرم و واژه [ آشنا ] را >>> پهلوی ( پارسی میانه ) می دانم و نوشته پیشین خود را هم ویرایش می کنم!
باز هم سپاسگزارم که با قلم زیباتان این واژه را به من گوشزد کردید، خدا پشت و پناهتان باد!


جناب مجتبی عیوض صحرا درود بر شما با این پژوهش هایی که از کتاب های گوناگون انجام می دهین

فقط یک نکته واژگان زبان ترکی در فارسی: محمد صادق نایبی از نظر دانش زبان شناسی بسیاری از زبان شناسان این کتاب را دارای اشتباهات بسیاری میدونن وقابل پذیرش همگان نیست من پژوهشی که انجام دادم بسیاری از زبان شناسان این کتاب را علمی نمی دانند

شناس

نام آشنا = معروف ، مشهور

معروف ، مشهور

معروف، مشهور، شناخته شده

اولاد بزرگ خان، آشنا، کربلیوند، کربلی، صفرنژاد، دشت بزرگ وغیره
روستای دشت بزرگ

روستای دشت بزرگ ، کربلی ، کربلیوند، صفرنژاد، آشنا، دشت بزرگ وغیره
اولاد بزرگ خان

آشنا، آشتی
《واژگانی پارسی هستند. 》

آشنا از ریشه ی 《آشت》یا《آرامش》است.
"آشت "در پارسی اوستایی به معنی ( صلح و آرامش ) بوده است.
"آرامش" هم از ریشه ی ( رام یا رامش ) است.
همچنین:
شناختن در پهلوی با ریخت شْناختن šnāxtān کاربرد داشته است. که با واژه دانستن هم ارتباط دارد.

این واژه کاملا فارسی است.

آشتی= مرکب است از آشت ( ast ) به معنی"صلح و آرامش" در فارسی میانه آشتیه ( astih ) بوده است
این لغات《آشتی، آشنا》 مرتبط است با لغات اوستایی: آخشتی ( axsti ) �آرامش، صلح� و آخشته �آرامش یافته، آرام� نیز قس اوستایی: آیوی - آخشتر �مراقب، ناظر� که مشتق اند از ریشه �آخش� ( axs ) ( با پیشوند آیوی aiwi ) به معنی �نگریستن� ( به لطف یا محترمانه ) ؛ ریشه �آخش� ظاهراً مشتق از هندواروپایی: ok �نگریستن، دیدن� ( قس: سنسکریت: آکسی ( aksi ) �چشم� اوستایی: آشی ( asi ) �چشم�. ارمنی دخیل: هشتیل ( hastil ) به معنی �آشتی کردن، صلح کردن�
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

هنگامی که با کسی آشنا یا آشتی می کنیم آرامش می یابیم. این واژگان هم همین را باز گو می کنند، و از آرامش و آشت ( فارسی اوستایی ) گرفته شده اند.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تازگیا ترکای عزیز چقدر پدر کلمه رو در میارن که جا نمونن.
آرش محمدی اصلا خودتم ندانستی چه گفتی😂، ، ، ، خدایی آشنا کجا آچمک کجا؟؟
آشتی و آشنا ( رامش ) کجا ، گشودن کجا؟؟؟
خودت می گویی آچمک به معنی گشودن است، واژه ی گشودن به آشنا نزدیک است یا آچ؟؟
افزون بر آن:این فرایندی که انجام دادی، می تواند وارونه انجام بشود. البته که نظرت غیر علمی و غیر منطقی و غیر قابل باور است.
همچنین اگر به شکل آرش محمدی قضاوت کنیم ، می توانیم بگوییم: آشنا از " آغشته" گرفته شده؛به معنی یکی شدن.
آغشته هم با هاگ ( hug ) در زباهای هندواروپایی و انگلیسی hug=آغ که بهش افزوده شده است.

آشنا از فارسی، به زبان ترکی راه یافته.

🚫 واژگان ( آشنا، وآشتی ) کاملا فارسی و ریشه دار هستند. 🚫


کلمات دیگر: