کلمه جو
صفحه اصلی

تقدیر کردن

فارسی به انگلیسی

cite

فارسی به عربی

قدر

مترادف و متضاد

appreciate (فعل)
قدردانی کردن، درک کردن، تقدیر کردن، احساس کردن، بربهای چیزی افزودن، قدر چیزی را دانستن

thank (فعل)
تقدیر کردن، سپاسگزاری کردن، تشکر کردن

foreordain (فعل)
تقدیر کردن، از پیش مقرر کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اندازه کردن.۲ - تشویق کردن.

لغت نامه دهخدا

تقدیر کردن. [ ت َک َ دَ ] ( مص مرکب ) مقدر گردانیدن : ایزد عز ذکره... تقدیر کرده است که ملک را انتقال می افتد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ). وی خود پیر شده است و ضعیف گشته و نالان ، و عمرش سرآمده و من زندگانی وی خواهم تا خدای عزوجل چه تقدیر کرده است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 129 ). و بر آن خدای عزوجل واقف است که تقدیر کرده است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 347 ). و حق تعالی تقدیر کرده تا گروهی درویش باشند. ( منتخب قابوسنامه ص 22 ).
گرنه با کام تو بود این همه تقدیر چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست
ورتو خود کرده ای تقدیر چنین برتن خویش
صانع خویش تویی پس خود و این قول خطاست.
ناصرخسرو.
ضمیر تو چه سگالد خجسته تدبیری
خدای جل جلاله چنان کند تقدیر.
امیر معزی ( از آنندراج ).
هرآن بلا که خدای جهان کند تقدیر
در آن صبورنبودن ز ما خطا باشد.
عبدالواسع جبلی.
این همه دردسر ز عشق زر است
ورنه روزی ضمان کند تقدیر.
خاقانی.
|| اندازه گرفتن : و مهندس سخت استاد بود. نام او برازه. تقدیر کرد که نشیب آن آب بکدام جانب تواند بودن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 137 ). و عضدالدوله تقدیر کرد که چون این بند می بساخت آب رود کر بر آن صحرای عظیم می گرفت. ( فارسنامه ایضاً ص 151 ). || در فارسی امروزی ، قدردانی کردن. ترحیب و ستایش کردن از خدمت و زحمت و فعالیت کسی. بهمه معانی رجوع به تقدیر و دیگر ترکیبهای آن شود.


کلمات دیگر: