کلمه جو
صفحه اصلی

براه انداختن

فارسی به عربی

افتتح

مترادف و متضاد

inaugurate (فعل)
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن

فرهنگ فارسی

براه افکندن بیدار کردن و راه نمودن .

لغت نامه دهخدا

براه انداختن. [ ب ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) ( از: ب + راه + انداختن ) براه افکندن. بیدار کردن و راه نمودن. ( آنندراج ). راهی کردن :
بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته را
من براه انداختم این کاروان خفته را.
صائب ( آنندراج ).
|| بکار انداختن چنانکه موتوری را.


کلمات دیگر: