کلمه جو
صفحه اصلی

برتن کردن

فارسی به عربی

استاذ

مترادف و متضاد

put on (فعل)
انجام دادن، بکار انداختن، افزودن، وانمود کردن، زدن، پوشاندن، اعمال کردن، بخود بستن، دست انداختن، تحمیل کردن، صرف کردن، پوشیدن، برتن کردن، گذاردن، وانمود شدن، بکار گماردن

don (فعل)
پوشیدن، برتن کردن


کلمات دیگر: