سیاه کردن
فارسی به انگلیسی
to blacken
فارسی به عربی
اسود , سود
مترادف و متضاد
فاسد کردن، سربه سر کردن، فنا کردن، خراب کردن، سیاه کردن
ضایع کردن، ضعیف شدن، سیاه کردن، مصرف کردن، از بین رفتن، هرز دادن، حرام کردن، بیهوده تلف کردن، نیازمند کردن، بی نیرو و قوت کردن
سیاه شدن، سیاه کردن
بد نام کردن، سیاه کردن، لکه دار کردن، سیاه ساختن
سیاه کردن، چرک کردن
سیاه کردن
سیاه کردن
سیاه کردن، سیاه ساختن، لکه دار یا بدنام کردن
سیاه کردن
سیاه کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) برنگ سیاه در آوردن . یا سیاه کردن روی . ( چهره ) صورت خود را به رنگ سیاه در آوردن . توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود .
سفع تسوید تاریک کردن
سفع تسوید تاریک کردن
لغت نامه دهخدا
سیاه کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سفع. ( ترجمان القرآن ). تسوید. ( دهار ) ( منتهی الارب ). تاریک کردن :
گر ایزد بخواهد من از کین شاه
کنم بر تو خورشید روشن سیاه.
گر ایزد بخواهد من از کین شاه
کنم بر تو خورشید روشن سیاه.
فردوسی.
- سیاه کردن عمر ؛ گذراندن عمر به بطالت : گفت : اقالیم سبع را طواف کرده و عمر به سیاهی سیاه کرده. ( تاریخ طبرستان ).کلمات دیگر: