کلمه جو
صفحه اصلی

شگفتن

فارسی به انگلیسی

to open, to cheer up, to smile


فرهنگ فارسی

( مصدر ) تعجب کردن حیران شدن .

فرهنگ معین

(ش گِ تَ ) (مص . ) شکیبیدن .
( ~. ) (مص ل . ) تعجب کردن .

(ش گِ تَ) (مص .) شکیبیدن .


( ~.) (مص ل .) تعجب کردن .


لغت نامه دهخدا

شگفتن. [ ش ِ گ ِ ت َ ] ( مص ) صبر و تحمل داشتن. صبر کردن. ( ناظم الاطباء ). شکیبایی داشتن :
همچو آتش گرم شد در کار او
یک نفس نشگفت از دیدار او.
عطار.
گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت. ( فتوت نامه ). || حیران شدن. || متعجب بودن. ( ناظم الاطباء ). تعجب نمودن. ( آنندراج ) :
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.
فردوسی.

شگفتن. [ ش ِ گ ُ ت َ ] ( مص ) واشدن. شکفتن. || شکوفه شدن. ( ناظم الاطباء ). خندیدن گل. واشدن غنچه گل و خندان شدن. ( آنندراج ). || خندان و متبسم گشتن. شکفتن. ( یادداشت مؤلف ). || دمیدن. ( ناظم الاطباء ). || به مجاز، جوش زدن. ( آنندراج ). در تمام معانی رجوع به شکفتن شود.

شگفتن . [ ش ِ گ ِ ت َ ] (مص ) صبر و تحمل داشتن . صبر کردن . (ناظم الاطباء). شکیبایی داشتن :
همچو آتش گرم شد در کار او
یک نفس نشگفت از دیدار او.

عطار.


گویند شخصی از عرب کنیزکی داشت و هیچ از او نمی شگفت . (فتوت نامه ). || حیران شدن . || متعجب بودن . (ناظم الاطباء). تعجب نمودن . (آنندراج ) :
شگفتم من از کار دیو نژند
که هرگز نخواهد به من جز گزند.

فردوسی .



شگفتن . [ ش ِ گ ُ ت َ ] (مص ) واشدن . شکفتن . || شکوفه شدن . (ناظم الاطباء). خندیدن گل . واشدن غنچه ٔ گل و خندان شدن . (آنندراج ). || خندان و متبسم گشتن . شکفتن . (یادداشت مؤلف ). || دمیدن . (ناظم الاطباء). || به مجاز، جوش زدن . (آنندراج ). در تمام معانی رجوع به شکفتن شود.


فرهنگ عمید

= شکفتن

شکفتن#NAME?



کلمات دیگر: